لیست پیوندهای درج شده

خانه :: پیوندها
مدیر ارشد

مدیر ارشد


گزارش لینک خراب:

کاربر محترم، در صورتی که هنگام استفاده از لینک (پیوند) های دایرکتوری الفبالیب با لینک(پیوند) خراب مواجه شدید، لطفا آنرا از طریق دکمه زیر اطلاع دهید تا نسبت به رفع نقص اقدام شود.

باتشکر

گزارش لینک خراب - دایرکتوری الفبالیب

مناظره حجج اسلام حسن رمضانی  و حسن میلانی( گرایش تفکیکی ) در باب "وحدت وجود" بخش دوم

وبسایت: http://simafekr.tv/0fa719idattach.htm

 

     حسن رمضانی: باید پذیرفت که منظور عرفا و فلاسفه از اقوال بحث برانگیزِ «وحدت وجود»، چیزی غیر از ظاهر آن است. قضیه وحدت وجود در لسان بزرگان، مانند نسبت روح و جسم است که نه می توان به حلول روح در جسم یا وحدت آن دو قائل شد و نه می توان جدایی کامل روح و جسم را پذیرفت. به تعبیر جامی: «حق جان جهان است و جهان جمله بدن». 

حسن میلانی: اشکال عمده به بحث «وحدت وجودِ» فلاسفه و عرفا، تناقض گویی ایشان است. مثلاً ملاصدرا یک جا می گوید جهلۀ متصوفه گفتند ماوراء نداریم و غیر از این وجود خدا نداریم، اما خود وی به کرّات وجود را واحد شخصی می داند و قائل است هر کس خدا را غیر از جمیع اشیاء بداند کافر است. 

این مناظره 25 مهر 1390 توسط فصلنامه «سمات» در منزل مهدی نصیری، مدیرمسئول این فصلنامه، برگزار شده است.  

مناظره حجج اسلام حسن رمضانی  و حسن میلانی( گرایش تفکیکی ) در باب "وحدت وجود" بخش اول

وبسایت: http://simafekr.tv/0fa718idattach.htm

   

  حسن رمضانی: باید پذیرفت که منظور عرفا و فلاسفه از اقوال بحث برانگیزِ «وحدت وجود»، چیزی غیر از ظاهر آن است. قضیه وحدت وجود در لسان بزرگان، مانند نسبت روح و جسم است که نه می توان به حلول روح در جسم یا وحدت آن دو قائل شد و نه می توان جدایی کامل روح و جسم را پذیرفت. به تعبیر جامی: «حق جان جهان است و جهان جمله بدن». 

حسن میلانی: اشکال عمده به بحث «وحدت وجودِ» فلاسفه و عرفا، تناقض گویی ایشان است. مثلاً ملاصدرا یک جا می گوید جهلۀ متصوفه گفتند ماوراء نداریم و غیر از این وجود خدا نداریم، اما خود وی به کرّات وجود را واحد شخصی می داند و قائل است هر کس خدا را غیر از جمیع اشیاء بداند کافر است. 

این مناظره 25 مهر 1390 توسط فصلنامه «سمات» در منزل مهدی نصیری، مدیرمسئول این فصلنامه، برگزار شده است.   

 

فهرست متکلمان شیعه

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%A8%D8%AE%D8%AA%DB%8C

 

فهرست کتاب های کلامی شیعه

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88:%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87

 

 

الگو:کتاب های کلامی شیعه

 
 
 

منوی ناوبری





زرارة بن اعین : متکلم شیعی قرن دوم قمری  

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%B2%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%86

 

 

زرارة بن اعین

 
 
زُرارَة بن اَعْیَن

زادروز حدود ۷۰ق
درگذشت حدود ۱۵۰ق - کوفه
شاگردان موسی بن بکر واسطی، ابان بن تغلب حریزی، حنان بن سدیر، جمیل بن دراج، هشام بن سالم، ابن بکیر، ابن مسکان، ابوخالد، ثعلبه بن میمون، علی بن عطیه، عمر بن اذنیه، محمد بن حمران، حَریز، حسن بن موسی
شناخته‌شده برای فقیه، متکلم و از اصحاب اجماع
دین اسلام
مذهب شیعه
آثار الاستطاعة والجبر والعهود
فرزندان عبیدالله، عبدالله، حسن، حسین، یحیی و رومی

زُرارَة بن اَعْیَن بن سُنسُن شَیبانی کوفی، (ولادت حدود ۷۰ - وفات ۱۵۰ هجری قمری) صحابه خاص امام باقر (ع)، امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و از بزرگ‌ترین فقها ومتکلمان شیعه و از اصحاب اجماع. امام جعفر صادق(ع) او را از برترین اصحاب خود برشمرده و درباره اش گفته‌است: «اگر زراره نبود، احادیث پدرم از میان می رفت.» و او را به بهشت بشارت داده و از جمله مخبتین، اوتاد الارض، السابقون السابقون و ... برشمرده است. زراره از خاندان بزرگ آل اعین است که افراد بسیاری از این خاندان جزو اصحاب ائمه(ع)، راویان بزرگ و فقهای شیعه بوده‌اند. گویا زراره تألیفات فراوانی داشته، اما در آثار رجالی، تنها نام کتاب الاستطاعة والجبر والعهود، ذکر شده است و به نام دیگر آثار او اشاره‌ای نشده است.

اسم و کنیه

اصحاب اجماع

یاران امام باقر(ع):
۱. زُرارَة بن اَعین
۲. مَعروفِ بنِ خَرَّبوذ
۳. بُرَید بن معاویه
۴. ابوبصیر اَسَدی یا (ابوبصیر مرادی)
۵. فُضَیل بن یسار
۶. محمد بن مُسلِم

یاران امام صادق(ع):
۱. جَمیل بن دَرّاج
۲. عبدالله بن مُسکان
۳. عبدالله بن بُکَیر
۴. حَمّاد بن عثمان
۵. حماد بن عیسی
۶. اَبان بن عثمان

یاران امام کاظم(ع) و امام رضا(ع)
۱. یونس بن عبدالرحمن
۲. صَفوان بن یحیی
۳. اِبن اَبی عُمَیر
۴. عبدالله بن مُغَیرِه
۵. حسن بن محبوب
۶. احمد بن ابی نصر بزنطی

اسم اصلی او، عَبدرَبّه و لقبش زراره بوده است. چنانچه در روایتی خود او نقل می‌کند که امام صادق(ع) به من فرمود:‌ای زراره اسم تو در اسامی اهل بهشت بدون الف است. گفتم: بله فدایت شوم اسم اصلی من عبدربه و لقبم زراره است.[۱] کنیه او را ابوعلی یا ابوالحسن ذکر کرده‌اند.[۲]

نسب

زراره از خاندان بزرگ آل اعین است. این خاندان که منسوب به اعین‎ بن‎ سُنْسُن است، از نظر زمانی طولانی‎ترین دوران خدمات علمی را در میان دیگر خاندان‌های شیعی دارا ست. افراد آل اعین، کوفی و غالباً در شهر کوفه ساکن بوده‎اند.[۳]

جد زراره، سُنسن، مسیحی و راهب بوده است و طبیعتاً پسرش اعین نیز مسیحی بوده و پس از اسارت اعین به دست مسلمین و رفتن به قبیله بنی شیبان وی به اسلام گرویده است. تستری اعین را سنی می‌داند و به تبع او فرزندانش هم سنی بوده و سپس جمعی از آنان شیعه شده‌اند.[۴]

مقام علمی

ابن ندیم در الفهرست زراره را بزرگترین عالم شیعه در فقه، حدیث، کلام و شناخت مذهب تشیع دانسته است. نجاشی در رجال خود وی را بزرگ و استاد شیعیان در زمان حیاتش معرفی می‌کند، که قارِی قرآن، فقیه، متکلم، شاعر و ادیب بوده و تمام خصائص دین و مزایای فضیلت در او جمع شده بود و راستگو، مورد اعتماد و در زمان خویش بر همه اصحاب مقدم بود.

وی از جمله اصحاب اجماع است، که از نظر دانشمندان شیعه هر چه روایت کند، راست و درست است. امام جعفر صادق(ع) او را از برترین اصحاب خود برشمرده است.

گرچه زراره تألیفات فراوانی داشته، اما در آثار رجالی، تنها نام یکی از آاثار او، کتاب الاستطاعة والجبر والعهود، ذکر شده است و به نام دیگر آثار او اشاره‌ای نشده است.[۵]

تعداد روایات او

طبق نقل کتاب معجم رجال الحدیث، بیش از دو هزار و نود و چهار روایت از طریق زراره به ما رسیده است و طبق نقل کتاب مفتاح الکتب الاربعة، روایاتی که به مباشرت ازمعصومین در کتب اربعه دارد، هزار و دویست و پنجاه و چهار روایت است.[۶]

شاگردان زراره

جمع زیادی از متکلمان شیعه در زمره شاگردان او هستند. روایت کنندگان او را بالغ بر یکصد تن نوشته‌اند، از جمله: موسی بن بکر واسطی، ابان بن تغلب حریزی، حنان بن سدیر، جمیل بن دراج، هشام بن سالم، ابن بکیر، ابن مسکان، ابوخالد، ثعلبه بن میمون، علی بن عطیه، عمر بن اذنیه، محمد بن حمران، حریز، حسن بن موسی.[۷]

فرزندان و برادران زراره

زراره فرزندانی به نام‌های عبیدالله، عبدالله، حسن، حسین، یحیی و رومی داشت.

  • حسن بن زراره از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و در شمار علما، فقها و محدثان شیعه است.
  • حسین بن زراره از یاران امام صادق(ع) و از بزرگان و ثقات شیعه است.[۸]

امام صادق(ع) در مورد این دو برادر دعا کرده و فرموده است:

«‌الحسن و الحسین احاطهما الله و کلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابیهما کما حفظ الغلامین؛ [۹] خداوند، حسن و حسین را به واسطه صالح بودن پدرشان حمایت کند و نگاه دارد و رعایت و حفظشان کند؛ چنان که آن دو فرزند یتیم را [توسط حضرت خضر] حفظ نمود ».
  • عبیدالله بن زراره که در برخی از منابع عبید ذکر شده است، از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) است. ایشان دارای شخصیتی ممتاز و جایگاهی رفیع است و در منابع حدیثی، روایتی ذکر شده که دلالت بر همنشینی زیاد او با امام صادق(ع) دارد.[۱۰] نجاشی نام عبدالله بن زراره را در زمره مصنفان شیعه آورده است و دارای تألیف و از اصحاب امام صادق(ع) و جزو ثقات بوده است.[۱۱]
  • درباره رومی بن زراره از امام صادق و امام کاظم(ع) روایت شده است که او ثقه بوده و نجاشی هم ایشان را صاحب کتاب و تألیف دانسته است.[۱۲]
  • محمد بن زراره از اصحاب امام صادق(ع) بوده و از آن حضرت و از پدرش زراره روایت نقل کرده است و نام ایشان در زمره روات ذکر شده است.[۱۳]
  • یحیی بن زراره از اصحاب امام صادق(ع) و دارای روایات بسیار و صاحب اصول و تصانیف بوده است.[۱۴]

برادران زراره عبدالرحمن، بکیر و حمران به غیر از مالک و قعنب تمامی از اجلاء و بزرگان هستند.[۱۵]

برادر دیگر زراره، عبدالملک است که امام صادق(ع) قبر او را زیارت نمود و برای او طلب رحمت نمود.[۱۶] فرزند عبدالملک، به نام ضریس، از ثقات روات است.[۱۷]

زراره از زبان امامان

درباره زرراه دو دسته روایات از اهل بیت وارد شده است:

  • برخی از روایات، مشتمل بر مدح اوست. اخبار در مدح زراره از ائمه اطهار(ع) به حد تواتر است که گاهی از او تعبیر به یکی از اوتاد زمین و اعلام دین و‌گاه به یکی از سابقین و مقربین و‌گاه به یکی از مخبتین و‌گاه به نگهبان دین و امین بر حلال و حرام شرع مبین نموده ‏اند که به چند روایت از این دسته روایات اشاره می‌شود:
  1. از امام صادق (ع) روایت است که درباره زراره فرمود: «‌لولا زرارة لقلت ان احادیث ابی ‏ستذهب »، اگر زراره نبود، می‌‏گفتم که احادیث پدرم از بین خواهد رفت.[۱۸]
  2. جمیل بن دراج از امام صادق(ع) روایت کرده که حضرت فرمود: وزنه ‏های زمین و پرچم ‏های دین چهار نفرند: زرارة بن اعین، محمد بن مسلم....[۱۹]
  3. سلیمان بن خالد، از مام صادق(ع) روایت کرده که حضرت فرمود: نمی‎‏یابم کسی را که ذکر ما و احادیث پدرم را زنده کرد، جز: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی، اگر اینان نبودند، کسی نبود که روایات پدرم را استنباط کند، و ذکر ما را زنده کند. ایشان حفظ کننده‏ دین، و امناء پدرم بر حلال و حرام الهی می‌‏باشند، و اینان سبقت گیرنده به سوی ما، در دنیا و آخرت، خواهند بود.[۲۰]
  4. جمیل بن دراج روایت شده که گفت: شنیدم امام صادق(ع) فرمود: بشارت ده مخبتین را به بهشت: برید بن معاویه عجلی، ابوبصیر لیث بن بختری، محمد بن مسلم و زراره‍. این چهار تن امناء خداوند بر حلال و حرام او و اگر ایشان نبودند، هر آینه آثار نبوت منقطع می‌‏گردید.
  5. داوود بن سرحان از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: یاران پدرم همگی خوب و زینت ما می‌‏باشند، چه زنده، چه مرده، ایشان، زراره، محمد بن مسلم، لیث مرادی و برید عجلی هستند. این چهار تن بر عدل و راستگویی پایدار و استوارند؛ و این جماعت سبقت جویندگان و از مقربین می‌‏باشند.[۲۱]
  6. امام موسی بن جعفر(ع) فرمود: روز قیامت که می‌‏شود منادی فریاد م ‏کند: کجایند حواریون محمد بن عبدالله، رسول الله(ص)، کسانی که نقض عهد نکرده و از او پیروی نموده ‏اند؟ ناگاه سلمان، ابوذر و مقداد برمی ‏خیزند. پس منادی فریاد می‌‏کند: کجایند حواریون علی بن ابیطالب وصی رسول الله(ص) ؟ عمرو بن حمق خزاعی، محمد بن ابی ‏بکر، میثم تمار و اویس قرنی برمی ‏خیزند. [سپس امام یک یک ائمه و حواریون ایشان را نام برده و در انتها فرمود:] آن‌گاه منادی ندا می‌‏کند: کجایند حواریون محمد بن علی و جعفر بن محمد(ع) ؟ عبدالله بن شریک عامری، زرارة بن اعین، برید بن معاویه عجلی، محمد بن مسلم، ابوبصیر، عبدالله بن ابی ‏یعفور، عامر بن عبدالله، وحمران بن اعین برمی‌‏خیزند...[۲۲]
  • دسته دوم روایاتی هستند که مشعر بر ذم و قدح اوست. محدثان شیعه روایات دسته دوم را حمل بر تقیه نموده و گفته ‏اند که صدور این گونه اخبار برای حفظ جان زراره بوده است و این مطلب از خلال بعضی از آنها استفاده می‌‏شود. به عنوان نمونه به دو روایت اشاره می‌شود:
  1. حضرت صادق(ع) به عبدالله بن زراره فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو که عیبجویی و نکوهش من نسبت به تو از نظر دفاع و صیانت تو می‌‏باشد؛ زیرا که دشمنان ما نسبت به کسی که محبوب و مقرب ما باشد، از هیچ گونه آزاری فروگذار نمی‌کنند، و او را در دوستی و نزدیکی به ما سرزنش می‌‏نمایند، و آن را که ما نکوهش نماییم، ستایش می‌کنند؛ و چون تو در بین مردم به دوستی و گرایش به ما شهرت پیدا کرده ‏ای و از این جهت مورد توجه دشمن و سرزنش مردم هستی، خواستم تا با نکوهش تو، مردم، در امر دین، تو را ستایش کنند و افکار دشمنان از تو منصرف گردد؛ زیرا خدای تعالی در کلام مجید می‌‏فرماید: «‌اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر فاردت ان اعیبها و کان وراء هم ملک یاخذ کل سفینة غصیا »، اما کشتی از آن مستمندانی بود که در دریا کار می‌‏کردند، پس من خواستم معیوبش کنم تا از چشم طمع پادشاه ستمگری که در راهشان بود و تمام کشتی ‏های سالم را به غضب می‌‏گرفت، محفوظش دارم. این مثل را بفهم، خدای تو را رحمت کند، به درستی که تو در نزد من، از تمام مردم دوست داشتنی ‏تر، و از تمام اصحاب پدرم محبوب ‏تری، چون تو بهترین کشتی دریای بیکران امامتی و پشت سرت پادشاه ستمکار غاصبی قرار گرفته که مراقب گذشتن کشتی ‏های نیکویی است در اختیار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگی، سرنشینانش را از روی ستم در اختیار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگی و حیاتت، و رحمت و خشنودی خدا بر تو باد، در حال مماتت. همانا پسرانت حسن و حسین رسالت تو را به من رساندند، خداوند ایشان را رعایت کند و به سبب نیکویی پدرشان در حفظ خود نگاه دارد...[۲۳]
  2. کشی گوید: محمد بن قولویه، به سند خود، از حسین بن زراره نقل کرده که گفت: به امام صادق(ع) عرض کردم که پدرم به شما سلام می‌‏رساند و می‌‏گوید: خدا مرا قربان تو گرداند، اشخاصی که از محضر مبارکت می‌‏آیند، خبر می‌‏دهند که درباره من چیزهایی فرموده ‏اید، و این اخبار مرا ناراحت کرده است. حضرت فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو، به خدا سوگند، من برای تو خیر دنیا و آخرت را می‌‏خواهم، و به خدا سوگند، من از تو راضی می‌‏باشم؛ پس از این به گفته مردم توجه مکن.[۲۴]

زراره در کلام علمای شیعه

علامه حلی، در خلاصة الاقوال، درباره زراره می‌‏گوید: زراره مرد بزرگی از ما (امامیه)، در زمان خود است که بر امثال و اقرانش تقدم داشت. او قاری، فقیه، متکلم، شاعر و ادیب بوده و در او خصلت ‏های فضل و دین جمع گردیده و در شمار موثقین شمرده شده و در آن چه نقل می‌‏کرده، راستگو بوده است.[۲۵]

نجاشی نیز، به همان گونه که از کتاب خلاصه نقل شد، زراره را تصویف نموده است، جز آن که لفظ ثقه در عبارت نجاشی ذکر نشده است.[۲۶]

شیخ طوسی در کتاب رجالش، در باب اصحاب امام موسی بن جعفر(ع) گفته: زرارة بن اعین شیبانی، در شمار موثقین به حساب آمده و از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت می‌‏کند.[۲۷]

ابوغالب زراری در رساله ‏ای که برای فرزند فرزندش، محمد بن عبدالله، نوشته؛ درباره زراره چنین می‌‏گوید: «‌او چهره‏‌ای سپید گون و پیکری درشت و فربه داشت و بر پیشانی‏‌اش نشان سجود نقش بسته بود. هر روز جمعه که به قصد اداینماز از خانه بیرون می‌‏رفت، مردم در راه وی می‌‏ایستادند، و از دیدار سیمای روحانی و شکوهمند وی منبسط می‌‏گشتند. او در فقه و حدیث از نام آوران رجال شیعه امامیه بود و در علم کلام نیز دستی قوی و پایه‏‌ای رفیع داشت، و هیچ کس را قدرت آن نبود که در مناظره او را مغلوب سازد؛ لیکن مداومت وی به امر عبادت او را از اشتغال به کلام باز داشته بود. گروه بسیاری از متکلمین شیعه در سلک شاگردان وی به شمار رفته‌اند. او هفتاد (یا نود) سال عمر کرد. از برای آل اعین فضایل بسیاری است، و آن چه در حق ایشان گفته شده، زیادتر از آن است که برای تو بنویسم ».

از ابن ابی ‏عمیر که از بزرگان شیعه است، نقل شده که وقتی به جمیل بن دراج از بزرگان فقهاء و محدثین شیعه، گفت: چه نیکو محضری است محضر تو چه زینتی دارد مجلس افتاده تو! گفت: آری، لیکن به خدا سوگند که ما، در برابر زراره، همچون کودکان دبستانی که در نزد معلم خود باشند، بودیم.[۲۸]

وفات

بیشتر محدثین وفات زراره را در سال ۱۴۸ بعد از وفات امام صادق(ع)، به فاصله دو ماه، یا کمتر، دانسته و گفته ‏اند که زراره به هنگام وفات آن حضرت مریض بود و به همان مرض از دنیا رفت.[۲۹] لیکن برخی از محدثین وفات زراره را در سال ۱۵۰ ذکر کرده ‏اند.[۳۰]

جستارهای وابسته

پانویس

  1. پرش به بالا زراری، ابوغالب، تاریخ آل اعین، ص۳۵.
  2. پرش به بالا ابن ‏ندیم، الفهرست، ص۳۰۹-۳۰۸.
  3. پرش به بالا ابوغالب زراری، مقدمه مصحح، ص«‌د ».
  4. پرش به بالا تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۱۷۲.
  5. پرش به بالا مهری، سید محمد جواد، یاران امامان زرارة بن اعین.
  6. پرش به بالا باقری بیدهندی، ناصر، اصحاب اجماع، فصلنامه علوم حدیث، شماره۹.
  7. پرش به بالا باقری بیدهندی، ناصر، اصحاب اجماع، فصلنامه علوم حدیث، شماره۹.
  8. پرش به بالا تاریخ آل زراره، ص۸۸.
  9. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۳۹.
  10. پرش به بالا تاریخ آل زراره، ص۹۲.
  11. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۲۲۳.
  12. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۱۱۶.
  13. پرش به بالا تاریخ آل زراره، ص۹۵.
  14. پرش به بالا تاریخ آل زراره، ص۹۶.
  15. پرش به بالا کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۶۱.
  16. پرش به بالا کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۷۵.
  17. پرش به بالا کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۳۱۳.
  18. پرش به بالا طوسی، فهرست، ص۱۴۲، کشی، رجال (اختیار معرفة الرجال)، ص۱۲۲.
  19. پرش به بالا کشی، رجال (اختیار معرفة الرجال)، ص۲۳۸.
  20. پرش به بالا شیخ مفید، اختصاص، ص۶۶؛ کشی، رجال، ص۱۲۴؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۷، ص۳۹۰.
  21. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۷۰.
  22. پرش به بالا اختیار معرفة الرجال، ص۹.
  23. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۲۵؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، ج۱، مجلس پنجم، ص۳۴۴؛ نامه دانشوران، ج۹، ص۸۷.
  24. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۲۸.
  25. پرش به بالا علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص۳۸.
  26. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۱۲۵.
  27. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۳۵۰.
  28. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۲۳.
  29. پرش به بالا کشی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۴۳؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۳۴۵؛ قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، ج۱، ص۵۴۸.
  30. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۱۲۵؛ علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص۳۸.
 
 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبریود

علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار : متکلم شیعی قرن دوم قمری

وبسایت:  http://urd.ac.ir/fa/cont/5309

 علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار

 

 

شخصیت و اندیشه های کلامی علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار

 
تاریخ انتشار: 1394/07/22    تعداد بازدید: 204

شخصیت و اندیشه های کلامی علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار

جلسه دفـاع از پایان نامه کارشناسی ارشد با عنوان شخصیت و اندیشه‌های کلامی علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار در گروه شیعه شناسی معاونت آموزشی و پژوهشی دانشکده شیعه شناسی برگزار شد.

 

به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی در این جلسه که  سه شنبه  3 شهریور در سالن کنفرانس شهیدبهشتی دانشگاه ادیان و مذاهب با حضور حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد غفوری‌نژاد به عنوان استاد راهنما، حجت الاسلام والمسلمین محمدمحسن مروجی‌ طبسی ،استاد مشاور و  دکتر امداد توران در جایگاه استاد داور برگزار شد دانشجو امید علی‌پور علیایی از پایان نامه اش دفاع کرد.

در چکیده این پایان نامه آمده است:

علی‌بن‌اسماعیل بن‌شعیب بن‌میثم تمار از اصحاب امام کاظم و امام رضا(علیهماالسلام) و ازبرجسته‌ترین شخصیت‌های علمی قرن دوم و سوم و از نوادگان یار ارادتمند به حضرت امیر(علیه‌السلام) میثم تمار بوده است. به نقل کتب تاریخی ابن‌میثم از لحاظ مراتب علمی جایگاهی رفیع در این خاندان داشته است وی ازجمله کسانی بود که با گروه واقفه که امامت حضرت رضا(علیه‌السلام) را قبول نکرده بودند مناظره نموده‌است. ایشان علاوه بر حوزه کلام و عقائد در حوزه حدیثی نیز مشهور بودند ابن‌میثم از جمله شخصیت هایی است که بعد از استادش هشام بن حکم ادامه دهنده راه ایشان بوده و واسطه نقل تفکرات استاد خویش به بصره و بغداد بوده است او از شخصیت هایی است که دارای فکر و ایده بوده و اصحابی داشته است، حتی به او فرقه ای به نام میثمیه را نسبت داده‌اند، عده‌ای نیز جریان قطعیه را به علی‌بن‌اسماعیل نسبت داده‌اند. به ایشان نسبت هایی ناروایی همچون غلو، تشبیه و تجسیم، تحریف قرآن، انحراف در بحث اراده، زیادت اموری از یهودیت در تشیع داده شده است که قابل نقد است. ابن ندیم او را نخستین کسی معرفی نموده است که در مذهب امامیه به کلام پرداخته است، برخی از علمای شیعه و اهل سنت در تفسیر این کلام گفته اند که او نخستین مناظره کننده در مذهب امامیه یا نخستین مصنف در کلام امامیه بوده‌است. برخی همچون نجاشی در این باب سکوت اختیار کرده‌اند. مساله دیگر اینکه ابن‌میثم در بحث توحید ایمان را اینگونه معرفی نموده است ایمان شناخت قلبی و اقرار به زبان و عمل به ارکان است. مساله مهم دیگر جایگاه ویژه امام در نزد ابن‌میثم است که او برای امام علاوه بر خلافت سیاسی مرجعیت علمی را نیز قائل است و جایگاه امام بعد از نبی را انتصابی دانسته است نه انتخابی، مصحف فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را از نشانه های خاص امامت دانسته است و به منطق الطیر و علم غیب و اینکه عالَم بدست امام معصوم(علیهالسلام) است قائل می‌باشد.

کلید واژه: شخصیت ابن‌میثم‌تمار، اندیشه‌های کلامی میثمی، اولین متکلم امامی، توحید، نبوت، امامت

 

اباصلت هروی : متکلم شیعی قرن دوم قمری  

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%AA_%D9%87%D8%B1%D9%88%DB%8C

 

 

اباصلت هروی

 
 
اباصلت هروی
اباصلت.jpg
اطلاعات یاران امامان
نام کامل عبدالسلام بن صالح بن سلیمان ایوب بن میسره
لقب اباصلت
ولادت حدود ۱۶۰ق - مدینه - عربستان
محل زندگی مدینه، نیشابور، خراسان
وفات/شهادت ۲۳۲/۲۳۶ق
مدفن کیلومتر ده جاده مشهد-فریمان
از یاران امام رضا (ع)

عبدالسلام بن صالح بن سلیمان ایوب بن میسره مشهور به «خواجه اباصلت هروی» (حدود ۱۶۰- ۲۳۲ یا ۲۳۶ه.ق)از، یاران نزدیک امام رضا (ع) و از محدثین و متکلمینعصر خود بوده. او به‌خاطر اجداد هراتی‌اش به «اباصلت هروی» معروف شده است.

اباصلت، پس از ورود امام رضا(ع) به خراسان به این ناحیه آمد و ملازم و خدمت‌کار حضرت بود. او راوی صریح چگونگی شهادت آن حضرت به دست مأمون عباسی و از راویان حدیث سلسلة‌الذهب است. وی با توجه به رخدادهای سیاسی دوران عباسیان تا هنگام وفاتش به دور از انظار زندگی می‌کرد. خواجه اباصلت در ۲۳۲ق یا ۲۳۶ه.ق در زمان حکومت طاهر بن عبد الله بن طاهر، در خراسان، رحلت کرد. مدفن وی در كنار جاده مشهد، فريمان در فاصله ۱۰ كيلومتري مشهد واقع شده و زائران امام رضا (ع) به زیارت قبر او هم می‌روند.

تولد و وفات

وی از موالی عبدالرحمن بن سَمُره قرشی بود[۱] تاریخ ولادت وی روشن نیست، لیکن از آن رو که به گفته خودش از روزگار کودکی ۳۰ سال در محضر سفیان بن عیینه (متوفی ۱۹۶ ق) بوده است، [۲] می‌توان تولد او را در حدود ۱۶۰ ق تخمین زد. ابوالصلت به روایتی در مدینه زاده شد[۳] و در نیشابور اقامت گزید[۴]

شخصیت علمی و حدیثی

او در طلب علم به نقاط مختلفی چون عراق، حجاز و یمن سفر کرد و از کسانی چون حماد بن زید، شُریک، عطاء بن مسلم، معتز بن سلیمان، عبدالرزاق صنعانی، مالک بن انس، فُضیل بن عیاض، عبدالله بن مبارک و هُشام استماع حدیثنمود. [۵]

ابوالصلت چندی در بغداد به روایت حدیث پرداخت[۶] و در روزگار مأمون به عزم جنگ به مرو آمد و چون به مجلس خلیفه وارد شد و مأمون کلام او را شنید، به او علاقمند شد و از خواصش قرار داد. ابوالصلت در رد مرجئه، جهمیه،زنادقه و قدریه می‌کوشید و بارها با بشر مریسی در حضور مأمون مناظره کرد.[۷]

درک محضر امام رضا(ع)

اباصلت، محضر امام رضا(ع) را درک کرده و از آن حضرت روایت نموده است. [۸] چنانکه گفته شده در نیشابور در خدمت آن امام حاضر بوده و در سرخس نیز به دیدار وی رسیده است.[۹] او حدیث سلسلة‌الذهب را -که در آن توحید و نبوت و ولایت در کنار هم ضامن سعادت یک مسلمان دانسته شده است- از ورود امام رضا به نیشابور نقل می‌کند. اکثر روایات نحوه شهادت علی بن موسی (ع) از اباصلت نقل شده‌اند.

مذهب، وثاقت، راویان

اباصلت هروی نزد تمام رجالیان شیعه، و اکثر علمای اهل سنت مورد وثوق می باشد. به‌رغم این‌که شیخ طوسی او را از عامه شمرده[۱۰] گروهی از محدثان اهل سنت، تنها بر تشیع او خرده گرفته‌اند.[۱۱]

برخی از رجال شناسان همچون یحیی بن معین، عجلی، ابن شاهین و نیز نجاشی از امامیه وی را توثیق کرده‌اند[۱۲] حال آنکه بعضی دیگر همچون جوزجانی، نسائی، ابوحاتم رازی، عقیلی، ابن حبان، ابن عدی و دار قطنی او را تضعیف نموده‌اند.[۱۳]

از میان روایت کنندگان از ابوصلت فرزندش محمد، احمد بن یحیی بلاذری، عبدالله بن احمد ابی خثیمه، ابوبکر ابن ابی الدنیا، یعقوب ابن سفیان بسوی، سهل بن زنجله، احمد بن منصور رمادی و عباس بن محمد دوری را می‌توان یاد کرد.[۱۴]

آثار

ابوالصلت کتابی در باب وفات امام رضا(ع) تألیف کرده که نجاشی از آن نام برده [۱۵] و ابن بابویه از آن در عیون اخبار الرضا[۱۶] استفاده کرده است.

این‌که اخبار وفات امام رضا (ع) غالبا از ابوصلت روایت شده، نشان از آن دارد که کتاب وی در این موضوع دست‌کم تا قرن پنجم و حتی ششم باقی مانده بوده.

اباصلت2.jpg
 

آرامگاه

وفات‌اش را ۲۳۲ یا ۲۳۶ قمری نوشته‌اند. هم اکنون آرامگاهی منسوب به وی با نام خواجه اباصلت در سمت شرقی بیرون شهر مشهد وجود دارد. در قم و سمنان نیز مزارهایی منسوب به او موجود است.[۱۷] مقبره و گنبد و صحن آرامگاه خواجه در مشهد، به همّت کربلایی محمد علی درویش و با کمک‌های مردمی تجدید بنا شده. برخی از اهل عرفان مثل درویش علی متوفی ۷۲۶ق.، در کنار مزار او دفن شده‌اند.

معرفی کتاب

  • «‌پژوهشی درباره اباصلت هروی (مذهب و شخصیت)‌» که در ۱۰ فصل سامان یافته است؛ «اباصلت کیست؟، مذهب اباصلت، اباصلت و امام رضا(ع)، اباصلت و امامان دیگر(ع)، اباصلت و احادیث گوناگون از ائمه(ع)، مبارزه اباصلت با فرقه‌های منحرف، مشایخ و شاگردان اباصلت، مسافرت اباصلت به خراسان، وفات و مزار اباصلت هروی، و کرامات اباصلت هروی».[۱۸]
  • اباصلت هروی : روای آفتاب، نویسندگان: حسن حسینی، اسماعیل رضایی برجكی، محمد حسن پاكدامن
  • امین آفتاب : مقالات نخستین همایش بزرگداشت عبدالسلام اباصلت هروی، پدیدآورنده: غلامرضا جلالی
  • بررسي زندگي عبدالسلام بن صالح خواجه اباصلت هروى، نويسنده: غلامرضا اكبرى [۱۹]

جستارهای وابسته

پانویس

  1. پرش به بالا تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۲۶.
  2. پرش به بالا نک‍: سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۴۴۸.
  3. پرش به بالا اختیار معرفة الرجال، ص۶۱۵ـ ۶۱۶.
  4. پرش به بالا تذهیب التهذیب، ج۲، ص۴۵۷.
  5. پرش به بالا الجرح و التعدیل، ج۳، ص۴۸؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۵، ص۱۹۶۸؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۲۶؛ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۳۱۹.
  6. پرش به بالا تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۲۶، ج۱۱، ص۴۴۸.
  7. پرش به بالا تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۴۷.
  8. پرش به بالا رجال طوسی، ص۳۸۰، ص۳۹۶.
  9. پرش به بالا عیون الاخبار الرضا، ج۲، ص۱۸۳ـ ۱۸۴؛ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۳۱۹.
  10. پرش به بالا رجال طوسی، ۳۹۶؛ قس: تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۴۷ـ۴۸.
  11. پرش به بالا الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۷۰؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۱۶؛ قس: اختیار معرفة الرجال، ص۶۱۵ـ ۶۱۶.
  12. پرش به بالا نک‍: تاریخ الثقات، ص۳۰۳؛ تاریخ اسماء الثقات، ص۲۲۷؛ رجال نجاشی، ج۲، ص۶۰ـ۶۱؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۵۰.
  13. پرش به بالا احوال الرجال، ص۲۰۵ـ۲۰۶؛ الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۴۸؛ کتاب المجرحین، ج۲، ص۱۵۱؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۱۱، ص۵۱.
  14. پرش به بالا المعرف‍ـة و التاریخ، ج۳، ص۷۷؛ انساب الاشراف، ص۱۹؛ تاریخ بغداد، ۱۱/۴۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۴۴۶ـ ۴۴۷؛ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۳۱۹ـ ۳۲۰.
  15. پرش به بالا رجال نجاشی، ج۲، ص۶۱.
  16. پرش به بالا ج۲، ص۲۴۲ـ ۲۴۵.
  17. پرش به بالا مطلع الشمس، ج۲، ص۳۸۵ـ۳۸۶.
  18. پرش به بالا کتاب نیوز؛ مروری کوتاه بر زندگانی اباصلت هروی
  19. پرش به بالا پایگاه اطلاع‌رسانی کتابخانه‌های ایران
 

منابع

  • ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ق.
  • ابن بابویه، محمدبن علی، عیون الاخبار الرضا، به کوشش مهدی الاجوردی، قم، چاپخانه علمیه.
  • ابن حبان، محمد، کتاب المجرحین، به کوشش محمود ابراهیم زاید، بیروت، دارالمعرف‍ـة.
  • ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۶ ق.
  • ابن شاهین، عمربن احمد، تاریخ اسماء الثقات، به کوشش عبدالمعطی.
  • امین قلعجی، بیروت، ۱۴۰۶ ق.
  • ابن عدی. عبدالله، الکامل فی ضعفاء الرجال، بیروت، ۱۴۰۵ق.
  • اعتماد السلطنه، محمد حسن، مطلع الشمس، تهران، ۱۳۰۰ق.
  • بسوی، یعقوب بن سفیان، المعرف‍ـة و التاریخ، به کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد، ۱۳۹۶ق.
  • بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش محمد باقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۷ق.
  • جوزجانی، ابراهیم بن یعقوب، احوال الرجال، به کوشش صبحی بدری سامرائی، بیروت، ۱۴۰۵ق.
  • خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق.
  • ذهبی، محمدبن احمد، تذهیب التهذیب، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکز
  • ذهبی، محمدبن احمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش صالح سمر، بیروت، ۱۴۰۶ق.
  • ذهبی، محمدبن احمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق.
  • طوسی، محمدبن حسن، اختیار معرف‍ـه الرجال، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ ش.
  • طوسی، محمدبن حسن، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق.
  • عجلی، احمدبن عبدالله، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۴۰۵ق.
  • عقیلی، محمدبن عمرو، الضعفاء الکبیر، به کوشش عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت، ۱۴۰۴ق.
  • نجاشی، احمدبن علی، رجال، به کوشش محمد جواد نائینی، بیروت، ۱۴۰۸ق.

 

|}

پیوند به بیرون

 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبری




علی بن یقطین : متکلم شیعی قرن دوم قمری 

      علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > علی بن یقطین

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%86_%DB%8C%D9%82%D8%B7%DB%8C%D9%86

 

 

علی بن یقطین

 
 
علی بن یقطین
ابوالحسن علی بن یَقْطین بن موسی بغدادی
زادروز ۱۲۴ق - کوفه
درگذشت ۱۸۲ق
آرامگاه عراق، بغداد
محل زندگی کوفه، مدینه، بغداد
شناخته‌شده برای دارای جایگاه مهم در دستگاه خلافت عباسی
نقش‌های برجسته فقیه، متکلم
دین اسلام
مذهب شیعه
آثار ماسئل عنه الصادق(ع) من الملاحم‌، الشاک بحضرته(ع)‌، مسائل عن ابی الحسن موسی بن جعفر‌

ابوالحسن علی بن یَقْطین بن موسی بغدادی (۱۲۴-۱۸۲ق/۷۴۲-۷۹۸م)، محدّث، فقیه، متکلّم و از بزرگان شیعه بوده است. وی اهل کوفه، ساکن بغداد و از چهره‌های برجسته شیعه معاصر با امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود. نکتۀ مورد توجه در زندگی علی بن یقطین آن است که او با وجود شیعه بودن، از وزیران حکومت عباسی و مورد اعتماد آنان بود. ابن یقطین منزلت والایی نزد ائمه و عالمان شیعه دارد. تراجم نگاران سه کتاب را به او نسبت داده‌اند.

ولادت و دوران کودکی

علی بن یقطین در سال ۱۲۴ق در کوفه متولد شد. از آنجا که پدرش یقطین بن موسی از شیعیان امام صادق(ع) بود، در دوران خلافت مروان بن حکم تحت تعقیب قرار گرفت و ناچار به همراه همسر و دو فرزندش (علی و عبید) از کوفه فرار کرد و روانه مدینه شد. پس از مدتی به بغداد آمد و در آغاز به دادوستد ابزار (نوعی ادویه) پرداخت.[۱]

راهیابی به دستگاه عباسی

علی بن یقطین پس از سقوط حکومت اموی و ظهور دولت عباسیان به کوفه بازگشت[۲] و به دستگاه خلافت عبّاسیان راه یافت. در دربار عباسیان، ابتدا از کارگزاران مهدی عباسی [۳] و به سِمَت دیوان امور برگزیده شد.[۴]

در زمان هادی عباسی جایگاه او در دستگاه خلافت عباسی مهم‌تر شد، تا آنجا که انگشتر و مُهر خلافت به دست علی بن یقطین سپرده شد[۵] و از نزدیکان هارون الرشید (درگذشت ۱۹۳ق) شد.

شیعه بودن ابن یقطین

در شیعه بودن او تردید نیست، اما مذهب او همانند پدرش از نظر عباسیان پنهان بود. وی با امام موسی کاظم(ع) ارتباط نزدیک داشت و نزد آن امام از اعتبار بسیاری برخوردار بود.

به نظر شیعیان و بنا بر شواهد تاریخی و روایی، ورود علی بن یقطین به دستگاه خلافت با اجازه و راهنمایی‌های امام کاظم(ع) بوده است[۶] تا از ستمدیدگان پشتیبانی کند و یاور شیعیان باشد.[۷] از این رو بارها درباره مذهب و ارتباط او با امام کاظم(ع) به هارون الرشید بدگویی شد، ولی آسیبی به او نرسید.[نیازمند منبع]

جایگاه ابن یقطین نزد ائمه(ع)

علی بن یقطین که در زمان دو امام معصوم(ع) زندگی می‌کرد مورد تأیید و توجه آنان قرار گرفته است. گفته اندامام صادق(ع) در زمانی که وی کودک بود در حق او دعا کرد.[۸] در مورد او از امام کاظم(ع) چند حدیث بیان شده است. حضرت در مورد او فرمود:

  • «‌برای تو چیزی را دوست دارم که برای خود دوست دارم.[۹]
  • ایشان گواهی داده که علی بن یقطین اهل بهشت است.[۱۰]
  • حضرت برای او ضمانت کرده که آتش جهنم به او نرسد.[۱۱]
  • در روایتی دیگر، موسی بن جعفر(ع) می‌فرماید: وقتی که در حج بودم هیچ کس در ذهنم خطور نکرد، جز علی بن یقطین که همواره با من بود و از نظرم نرفت تا اینکه از آنجا رفتم.[۱۲]

در روایتی که شیخ طوسی نقل می‌کند، علی بن یقطین برخی نامه‌ها و اموال را از طریق دو تن از شیعیان به نزد موسی بن جعفر(ع) می فرستاد و پاسخ امام(ع) را دریافت می‌نمود.[۱۳]

در مورد ایمان و پارسایی علی بن یقطین روایات بسیاری آمده است، از جمله اینکه امام کاظم(ع) بهشت را برای او تضمین کرده است.[۱۴]

نزد علما

عالمان شیعی نظیر نجاشی، شیخ طوسی، علامه حلی، ابن شهر آشوب، مامقانی و سیدابوالقاسم خویی وی را از خواصّ یاران امام کاظم(ع) شمرده‌اند که جایگاه والایی نزد آن امام داشته و هیچ کس سرزنشی نسبت به او گزارش نکرده است. این افراد علی بن یقطین را فردی دارای کتاب، فقیه، متکلم، ثقه، جلیل القدر و مورد اعتماد توصیف کرده‌اند.[۱۵]

مقام علمی

احادیث بسیاری از علی بن یقطین در کتب اربعه روایت شده است. گزارش کتب رجالی حاکی از آن است که وی یک روایت از امام صادق(ع) و روایات بسیاری از امام کاظم(ع) نقل کرده است.[۱۶]

تالیفات

در کتاب‌های رجالی 3 کتاب از علی بن یقطین ذکر شده است که عبارتند از:

  1. «‌ما سئل عنه الصادق(ع) من الملاحم‌» کتابی است از پیش گویی‌های امام صادق(ع) از حوادث و فتنه‌های آینده در پاسخ به سؤالاتی که در این زمینه از حضرت شده بود.
  2. کتاب «‌الشاک بحضرته(ع)‌» درباره مناظره با یکی از شکاکان در حضور امام(ع) است.
  3. «‌مسائل عن ابی الحسن موسی بن جعفر‌» کتابی است که علی بن یقطین مسائلی را از امام کاظم(ع) فرا گرفته بود.[۱۷]

وفات

علی بن یقطین در سال ۱۸۲ق و در سن ۵۷ سالگی در بغداد و در حالی که امام کاظم(ع) در زندان هارون الرشید به سر می‌برد وفات یافت. محمد امین، ولیعهد هارون بر پیکر او نماز خواند.[۱۸]

پانویس

  1. پرش به بالا رجال کشی، ۲۰۳
  2. پرش به بالا رجال نجاشی، ص۲۷۳. تنقیح المقال، ص۳۱۵.
  3. پرش به بالا تاریخ طبری، ج۳، ص۵۲۲
  4. پرش به بالا تاریخ طبری، ج۶، ص۳۹۱.
  5. پرش به بالا تاریخ طبری، ج ۳، ص۴۰۸.
  6. پرش به بالا بحارالانوار، ج۷۲، ص۳۷۰. معجم رجال الحدیث، همان.
  7. پرش به بالا اعیان الشیعة، ج۸، ص۳۷۱
  8. پرش به بالا تنقیح المقال، همان.
  9. پرش به بالا کافی، ج۴، ص۵۲۴.
  10. پرش به بالا رجال کشی، ج۲، ص۷۳۰. رجال نجاشی، ص۲۲۲.
  11. پرش به بالا رجال کشی، ج۲، ص۷۳۰.
  12. پرش به بالا رجال کشی، ج۲، ص۷۳۰.
  13. پرش به بالا رجال کشی، ج۲، ص۷۳۵.
  14. پرش به بالا رجال کشی، ۲۰۴-۲۰۵
  15. پرش به بالا رجال نجاشی، ص۴۵. الفهرست، ص۱۵۴. خلاصه الاقوال، ص۱۰۰. معالم العلماء، ص۹۹. معجم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۲۴۲ و ۲۴۳.
  16. پرش به بالا رجال نجاشی، ص۴۵.
  17. پرش به بالا الفهرست، ص۱۵۵.
  18. پرش به بالا الفهرست، ص۱۵۵. معجم رجال حدیث، ج۱۳، ص۲۴۲ و ۲۴۳.
 

منابع

  • ابن شهر آشوب، محمد علی، معالم العلماء، قم، بی‌نا، بی‌تا.
  • امین، محسن، اعیان الشیعه، بیروت، ۱۴۰۳ق.
  • حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، نشر الفقاهه، ۱۴۱۷ ه.
  • خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی‌جا، ۱۴۱۳ ه.
  • طبری، محمد بن جریر، تاریخ، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۹-۱۸۸۱.
  • طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشی)، قم، آل البیت، ۱۴۰۴ ه.
  • طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، به کوشش محمود رامیار، مشهد، ۱۳۵۱ش، صص۱۹۹، ۲۳۵.
  • کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش.
  • مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف، المطبعه المرتضویه، بی‌تا.
  • مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث، ۱۴۰۳ ه‍.

پیوند به بیرون

 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبری




مؤمن الطاق : متکلم شیعی قرن دوم قمری  

 علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > مؤمن الطاق

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%A4%D9%85%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%82

 

مؤمن الطاق

 
 
محمد بن علی بن نعمان بجلی
اطلاعات یاران امامان
نام کامل ابوجعفر محمّد بن علی بن نعمان بی‌أبی طریفة بجلی کوفی
لقب مؤمن طاق طاقی احول
محل زندگی کوفه
وفات/شهادت (۱۶۰ق یا پس ۱۸۰ق)
نحوه وفات/شهادت پس از امام صادق (ع)
از یاران امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام
فعالیت‌های اجتماعی نقل روایت • مناظره
مشایخ ابوعبیده حذاء • سلّام بن مستنیر
شاگردان حسن بن محبوب • ابان بن عثمان و...
آثار الاحتجاج فی إمامة أمیرالمؤمنین(ع) • نظراتش بر رد خوارج • مناظرات با أبی حنیفة • الإمامة • المعرفة • الرد علی المعتزلة فی إمامة المفضول • الجمل فی أمر طلحة و الزبیر و عائشة • إثبات الوصیة • کتاب افعل لا تفعل

ابوجعفر محمّد بن علی بن نعمان بی‌أبی طریفة بجلی کوفی(درگذشت ۱۶۰ق یا پس ۱۸۰ق) ملفّب به مؤمن الطاق، از شاگردان امام صادق(ع) و متکلمان شیعه در قرن دوم قمری و بنا به برخی منابع از اصحاب امام باقر و امام کاظم علیهماالسلام.

تخصص ابوجعفر احول در کلام و مناظره بیش از هر چیز بود. عناوین آثار و مناظراتی که از وی نقل شده، بیشتر جنبه کلامی دارد. با این حال مناظرات فقهی باابوحنیفه و اشعاری نیز از وی نقل شده است. برخی مخالفان او، عقائد غیر توحیدی و فرقه نعمانیه را به او نسبت داده‌اند، که از سوی علمای شیعه رد شده است.

روایاتی از وی در کتب حدیثی شیعه نقل شده است علمای رجالی شیعه او را مدح یا توثیق کرده‌اند. احول، بی واسطه از امام صادق(ع) و با واسطه از امام سجاد و امام باقر علیهمالسلام روایت کرده است. برخی اصحاب اجماع مانند حسن بن محبوب و ابان بن عثمان از وی روایت کرده‌اند.

معرفی

محمد بن علی، معروف به مولای احول بود که کنیۀ‌اش ابوجعفراَحوَل و لقبش مؤمن طاق بود. مخالفینش او را شیطان طاق می‌نامیدند.[۱] گاهی به اعتبار انتساب به جدش نعمان، او را محمد بن نعمان نیز می‌گفتند.[۲]

رجالیان شیعه از تاریخ ولادت و درگذشت مؤمن طاق سخنی به میان نیاورده‌اند، امّا زِرِکْلی درگذشت او را در سال ۱۶۰ق و اسماعیل پاشا بغدادی پس از ۱۸۰ق دانسته‌اند.[۳]

در اواسط قرن دوم قمری در کوفه زندگی می‌کرد. بنابر برخی احادیث از محبوب‌ترین اشخاص در نزد امام جعفر صادق(ع) به شمار می‌آمد.[۴] عموی پدرش، منذر و فرزندش حسین از امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت کرده‌اند.[۵]

لقب طاق

چون در طاق المحامل کوفه دکان صیرفی داشت. به او طاقی، صاحب طاق[۶] و شاه طاق[۷] می‌گفتند. و از آن جهت که در کارش خبرگی داشت و هر چیز تقلبی را تشخیص می‌داد به او شیطان طاق می‌گفتند.[۸] گفته شده است چون در مناظره‌ای بر ابوحنیفه پیروز شد، ابوحنیفه نخستین کسی بود که او را شیطان طاق نامید. و چون هشام بن حکم این را شنید، نخستین کسی بود که او را مؤمن طاق نامید.[۹]

در تاج العروس و قاموس آمده است که طاق، حصاری در طبرستان است و محمد بن نعمان در آنجا اقامت داشته داست. اما مامقانی این گفته را رد می‌کند و او را مقیم کوفه می‌داند.[۱۰] مامقانی درباره وجه تسمیه وی به شیطان طاق می‌گوید:

«عموم نویسندگان کتب رجال از جمله نجاشی، وجه تسمیه او را به شیطان طاق همان توانایی و بصیرت در تشنخیص پول خالص از ناخالص دانسته‌اند، ولی به نظر من علت این نام‌گذاری همان مناظرات او با مخالفان ولایت بوده است.»[۱۱]

جایگاه در کلام

شیخ طوسی در الفهرست او را متکلمی حاذق دانسته که در بحث‌ها و مناظرات حاضر جواب بوده است.[۱۲] در مناظره‌ مردی از اهل شام که امام صادق‌ علیه‌السلام او را در هر بحثی به یک نفر ارجاع داد، در کلام به وی حواله شد.[۱۳]مناظرات و گفت‌و‌گوهای وی با ابوحنیفه مشهور است.[۱۴] طبرسی در الاحتجاج[۱۵] و خود او در کتاب مناظرات با أبی حنیفه آنها را گردآوردند.[۱۶]

پس از شهادت امام صادق(ع)، نعمان بن ثابت، به مؤمن طاق گفت: امامَت مُرد! او جواب داد: «أما امامک فمن المنظرین الی یوم الوقت المعلوم»: ولی امام تو تا روز معلومی - که خداوند تعیین نموده - زنده خواهد بود.[۱۷]

در بعضی اخبار آمده در امامت حضرت صادق(ع) با زید بن علی بن حسین[۱۸] مناظره و او را مجاب کرد.[۱۹] مناظرتی از وی با ابوحنیفه[۲۰] ابن ابی خدره[۲۱]، ضحاک شادی از خوارج[۲۲]، ابن ابی العوجاء و...[۲۳] نیز نقل شده است.[۲۴]

او علاوه بر کلام، در فقه، حدیث نیز تبحر داشته است.[۲۵] مناظره‌ای از وی با ابوحنیفه درباره طلاق[۲۶] و متعه گزارش شده است.[۲۷]

راویت

شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق[۲۸] و امام کاظم[۲۹] معرفی کرده است. ابوجعفر احوال از امام صادق(ع) بدون واسطه[۳۰] و با واسطه راویانی مانند ابی عبیده حذاء[۳۱]، زکریا نقاض[۳۲] و سلّام بن مستنیر[۳۳] روایت کرده است. او دو واسطه (سلام بن مستنیر و ثویر بن ابی فاخته)از امام سجاد(ع)[۳۴] و با واسطه ضریس[۳۵] و سلام بن مستنیر[۳۶] از امام باقر(ع) نیز حدیث نقل کرده است.

حسن بن محبوب[۳۷]، ابان بن عثمان[۳۸]، محمد بن سنان[۳۹] و یونس بن عبد الرحمن[۴۰]ابوالفضل مکفوف[۴۱] ابن اذینه[۴۲] و دیگران[۴۳] از وی روایت کرده‌اند.

روایات وی محدود است به گفته آیت الله خویی در معجم رجال الحدیث، نام وی در ۱۲ روایت ابوجعفر احول[۴۴] و در ۱۴ مورد محمد بن نعمان ذکر شده است.[۴۵] احادیث وی در کتب اربعه، وسائل، بحار الأنوار و دیگر کتب حدیثیشیعه آمده است.

روایات منقول از وی در زمینه اعتقادات (امامت و فضائل امام علی(ع))[۴۶] فقه[۴۷] و اخلاق[۴۸] است.

وثاقت

علمای رجالی شیعه مؤمن طاق را مدح و توثیق کرده‌اند. نجاشی او را مدح کرده است.[۴۹] و شیخ طوسی با عبارت ثقة از او یاد کرده است[۵۰] از عظمت مقام و جلال او زیادی روایات در مدحش یاد می‌کند. کشی دو در ذم او نقل کرده است که به گفتۀ خوئی علاوه بر ضعف سندی دلالتی بر ذم مؤمن طاق ندارند.[۵۱]

وصیت‌های امام صادق

از امام صادق(ع) سفارش‌هایی در زمینه تقیه[۵۲] محبت اهل بیت، پرهیز از مراء، جدال[۵۳] و... مؤمن طاق نقل شده است. ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول آنها گردآوردی شده است.[۵۴]

مناظره مؤمن طاق با ابوحنیفه
ابوحنیفه: آیا به رجعت اعتقاد داری؟
مؤمن طاق: بلی.
پس پانصد اشرفی به من قرض بده که در رجعت برگشتم به تو پس می‌دهم.
قبول دارم به شرط اینکه برای من ضامنی بیاور که وقتی به دنیا برمی‌گردی به شکل انسان برگردی. می‌ترسم که رجعت تو به شکل غیر انسانی باشد و من تو را نشناسم و نتوانم وجهم را از تو دریافت کنم.»[۵۵]

آثار

  • کتاب الاحتجاج فی إمامة أمیرالمؤمنین(ع).
  • کتاب نظراتش بر رد خوارج.
  • مناظرات با أبی حنیفة و مرجئة.[۵۶]
  • کتاب الإمامة.
  • کتاب المعرفة.
  • کتاب الرد علی المعتزلة فی إمامة المفضول.
  • کتاب الجمل فی أمر طلحة و الزبیر و عائشة.
  • کتاب إثبات الوصیة.
  • کتاب افعل لا تفعل[۵۷]؛ او در این کتاب به مهمترین فرق و مکاتب اسلامی زمان خویش اشاره نموده است؛ قدریة و خوارج و عامة (عموم اهل سنت) و شیعة. او تنها شیعه را فرقه نجات یافته و حق می­‌داند. نجاشی آن را نزد احمد بن حسین بن عبید الله غضایری دیده است و گفته است که برخی متأخران در آن دست برده و احادیثی دال بر تناقض اقوال صحابه و فساد آنها را در آن افزودهاند.[۵۸]

فرقه نعمانیه

مخالفان مؤمن طاق علاوه بر نسبت شیطان طاق، او را سرسلسله فرقه نعمانیه یا شیطانیه دانسته‌اند و برخی عقاید غیرتوحیدی را به او نسبت داده‌اند.[۵۹] از جمله:

  1. خداوند قبل از خلقت اشیاء، عالم به اشیاء نیست.[۶۰]
  2. خداوند نوری به شکل انسان است اما جسمانی نیست.[۶۱]

شهرستانی در کلامی ابتدا او را از خواص امام باقر(ع) معرفی می‌کند و علم و دانش وی را از آن حضرت می‌­داند و به همین دلیل می‌گوید که انتساب نظریات مشبهه به محمد بن نعمان نادرست است. اما خود، عقاید مشبهه و غیر توحیدی را به وی نسبت می‌­دهد و از جمع­ بندی این مطالب به غرضی که از معرفی فرقه نعمانیه (شیطانیه) دارد، می‌­رسد.[۶۲]

ابن حزم از وی با نام محمد بن جعفر بن نعمان[۶۳] به عنوان یکی از متکلمان شیعه نام می‌برد.[۶۴] که در کتاب الامامه گفته است آیه ۴۰ سوره توبه در قرآن نیست.[۶۵]

اما علمای شیعه این نسبت‌ها را رد می‌کنند. نجاشی گفته است چیزهایی به وی نسبت می‌دهند که درست نیست.[۶۶] مامقانی نیز انتساب او به طبرستان و ارتباطش با شیطانیه را رد می‌کند. محسن امین در اعیان الشیعه می‌گوید ابن حزم که نام ایشان را نمی‌داند چگونه احوال او را می‌شناسد.[۶۷] او فرقه شیطانیه را اسم بی‌مسمایی می‌داند که حتی در زمان خود نویسنده هم وجود خارجی نداشته است.

«او از این تهمت‌ها و نسبت‌ها ناروا مبراست همانند گرگی که متهم به خوردن گوشت یوسف، مبرا بود»[۶۸]

ذوق شعری

مرزبانی در کتاب الشعرا قصیده‌ای را از مؤمنِ طاق نقل می‌کند که برخی از ابیات آن چنین است:

عن ذکر آل النبی اذ قهروا   للناس فی الملک دوننا طمع
قالت قریش منا الرسول فما   فقد اقرّوا ببعض ما صنعوا
فان یکونوا فی القول قد صدقوا   اولی بها منهمُ اذا اجتمعوا
لأن آل الرسول دونهمُ وانّهم بالکتاب أعلمهم   والقرب منه و السبق قد جمعوا[۶۹]

از سروده‌های وی:

ولا تک فی حب الأخلاء مفرطاً   وإن أنت أبغضت البغیض فأجمل
فإنک لا تدری متی أنت مبغض   صدیقک أو تعذر عدوک فاعقل.[۷۰]

مطالعه بیشتر

سیری در زندگی مؤمن طاق؛ شاگرد ممتاز امام محمد باقر و امام صادق: نویسنده: محمدرضا عطایی، ناشر: مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی الشمس، ۱۳۷۶ش.

پانویس

  1. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۵؛ ابن داود، رجال، ص۳۹۴.
  2. پرش به بالا مامقانی، تنقیح المقال، ص۱۶۳؛ حلی، رجال، ص۲۲۹.
  3. پرش به بالا نک: شفیعی، مکتب حدیثی شیعه در کوفه، ص۱۷۹.
  4. پرش به بالا کشی، ص۱۸۵؛ابن داود، رجال، ص۳۹۴.
  5. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۵؛ مامقانی، تنقیح المقال، ص۱۶۱؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۳۲.
  6. پرش به بالا نجاشی، ص۳۲۵؛ مرزبانی، شعراء الشیعه، ص۸۶. به نقل از اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۴.
  7. پرش به بالا طوسی،رجال، ص۲۹۶.
  8. پرش به بالا طوسی، الفهرست، ص۱۳۲؛ نجاشی، ص۳۲۵؛ کشی، ج۲، ص۴۲۲.
  9. پرش به بالا اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۳.
  10. پرش به بالا مامقانی، تنقیح الرجال، ص۱۶۲.
  11. پرش به بالا مامقانی، ص۱۶۲.
  12. پرش به بالا طوسی، الفهرست، ص۱۳۲.
  13. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۷۶؛ مفید، ارشاد، ج۲، ص۱۹۵.
  14. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۶.
  15. پرش به بالا طبرسی، احتجاج، ج۲، ص۳۷۸-۳۸۰.
  16. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۶.
  17. پرش به بالا ابن داود، رجال، ص۳۹۴.
  18. پرش به بالا کشی، ص۱۸۶-۱۸۷.
  19. پرش به بالا قمی، سفینة البحار، ج۳، ص۵۶۷، ج۸، ص۱۲.
  20. پرش به بالا قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۶۶.
  21. پرش به بالا قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۳۸۶.
  22. پرش به بالا کشی، ص۱۸۸.
  23. پرش به بالا قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۰۰.
  24. پرش به بالا اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۵-۶۸.
  25. پرش به بالا اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۵.
  26. پرش به بالا اختصاص، ص۱۰۹؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۸
  27. پرش به بالا مامقانی ص۱۶۱.
  28. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۲۹۶.
  29. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۳۴۳.
  30. پرش به بالا حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۶، ص۲۱۱؛ کلینی، کافی، ج۳، ۳۸؛ ج۵، ص۴۵۷.
  31. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۳، ص۳۲۲.
  32. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۸، ص۲۹۶.
  33. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۳، ج۷، ص۴۴۸، ج۸، ص۱۴۵، ج۸، ص۲۵۶.
  34. پرش به بالا قمی، تفسیر قمی، ج۲، ص۲۵۲.
  35. پرش به بالا قمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۹۱.
  36. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۸، ص۲۵۶.
  37. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۳-۴۲۴، ج۷، ص۴۴۸، ج۸، ص۱۴۵، ج۸، ص۲۵۶؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۶، ص۲۱۱.
  38. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۸، ص۲۹۶.
  39. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۵، ص۳۰۵؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۵۰۴.
  40. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۱، ص۴۰.
  41. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۵، ص۴۹۲.
  42. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۳، ص۱۳.
  43. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۳، ص۳۸.
  44. پرش به بالا خوئی، ج۲۱، ص۹۱.
  45. پرش به بالا خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۳۰۲.
  46. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۱، ۱۷۶، ج۸، ص۲۵۶؛ قمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۹۱.
  47. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۱، ص۴۰، ج۳، ص۱۳، ۳۸،۵۰۹، ج۵، ص۳۰۵، ۴۵۷، ص۴۹۲؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۶، ص۲۱۱، ج۱، ص۴۳۹.
  48. پرش به بالا کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۳، ج۳، ۳۲۲.
  49. پرش به بالا نجاشی، ص۳۲۵
  50. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۳۴۳.
  51. پرش به بالا خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۳۹-۴۰.
  52. پرش به بالا قمی، سفینة البحار، ج۴، ۱۸۶.
  53. پرش به بالا تحف العقول، ص۳۰۹
  54. پرش به بالا ابن شعبه حرانی، ص۰۸-۳۱۳؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۹.
  55. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۶؛ طبرسی، احتجاج، ج۲، ص۳۸۱.
  56. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۶
  57. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۶؛ طوسی، الفهرست، ص۱۳۲؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۳۳؛ ابن غضائری، ص۱۲۴.
  58. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۵-۳۲۶.
  59. پرش به بالا بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۵۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۲۱۸-۲۱۹.
  60. پرش به بالا شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۲۱۹؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۴۹۳.
  61. پرش به بالا بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۵۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۲۱۹.
  62. پرش به بالا شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۲۱۹-۲۲۰.
  63. پرش به بالا ابن حزم، الفصل، ج۱، ص۳۷۰.
  64. پرش به بالا ابن حزم، الفصل، ج۳، ص۱۱.
  65. پرش به بالا ابن حزم، الفصل، ج۳، ص۱۱۵.
  66. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۳۲۵
  67. پرش به بالا امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۱.
  68. پرش به بالا امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۳۰.
  69. پرش به بالا مرزبانی، شعراء الشیعه، ص۸۶. به نقل از اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج۳، ص۶۴.
  70. پرش به بالا صفدی، الوافی بالوفیات ج ۴ص۷۸.
 

منابع

  • اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه مع اضافات و تحقیقات جدیده، المجمع العالمی لاهل البیت، الطبعة الرابعه، ۱۴۳۱ق/۲۰۱۰م.
  • ابن حزم اندلسی، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، تعلیق: احمد شمس الدین، دارالکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۱۶ق.
  • اشعری، ابوالحسن، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، فرانس شتاینر، آلمان- ویسبادن، ۱۴۰۰ق.
  • امین، سید محسن، أعیان الشیعة، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۶ق.
  • بغدادی، عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة منهم، دارالجیل-‌دار الآفاق، بیروت، ۱۴۰۸ق.
  • طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، نشر مرتضی، مشهد، ۱۴۰۳ق.
  • مفید، الإختصاص، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق.
  • طوسی، رجال، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۵ق.
  • طوسی، الفهرست، المکتبة المرتضویة، نجف. بی‌تا.
  • حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، رجال العلامة الحلی، مصحح: بحرالعلوم، محمدصادق، دارالذخائر، نجف، ۱۴۱۱ق.
  • ابن داود حلی، رجال ابن داود، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۳ق.
  • نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ۱۴۰۷ق.
  • قمی، عباس، سفینة البحار، اسوه، قم، ۱۴۱۴ق.
  • واسطی بغدادی، احمد بن حسین، الرجال(لابن الغضائری)، مصحح: حسینی، محمد رضا،‌دار الحدیث، قم،۱۳۶۴ش.
  • مامقانی، عبدالله، تنقیح الرجال فی علم الرجال، جهان، تهران، ۱۳۵۲ق.
  • کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، مصحح: علی اکبر غفاری علی اکبر و محمد آخوندی، دارالکتب الإسلامیة، تهران، ۱۴۰۷ق.
  • حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، ۱۴۰۹ق.
  • کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، إختیار معرفة الرجال، محقق / مصحح: طوسی، محمد بن الحسن / مصطفوی، حسن، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، ۱۴۰۹ق.
  • شفیعی، سعید، مکتب حدیثی شیعه در کوفه (تا پایان قرن سوّم هجری)، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، ۱۳۸۹.
  • مفید، محمد بن محمد، الارشاد، مصحح: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق.
  • قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، مصحح: موسوی جزائری، طیب، دارالکتاب، قم، ۱۴۰۴ق.
  • ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، مصحح: غفاری، علی اکبر، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۰۴/۱۳۶۳ق.

پیوند به بیرون

 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبری





هشام بن سالم جوالیقی : متکلم شیعی قرن دوم قمری

   علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > هشام بن سالم جوالیقی 

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D9%87%D8%B4%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%82%DB%8C

 

هشام بن سالم جوالیقی

 
 
هشام بن سالم جوالیقی
اطلاعات یاران امامان
نام کامل هشام بن سالم جوالیقی جعفی
لقب علاف
نسب ابومحمد
محل زندگی کوفه
از یاران امام صادق و امام کاظم علیهما السلام
مشایخ ابوبصیر، ابو حمزه ثُمالی، ابوخالد کابلی، ابن ابی یعفور،ابان بن تَغْلِب، ابان بن عثمان، زراره و...
شاگردان ابن ابی عُمَیر، ابن محبوب، ابن مسکان، بَزَنطی، حماد بن عثمان، صفوان بن یحیی و...
آثار کتاب‌هایی در حج، تفسیر و معراج

هشام بن سالم جوالیقی جعفی، از شاگردان امام صادق(ع) و نیز اصحاب امام کاظم(ع). تخصّص او در علم کلام بیش از فقه بود. امام صادق(ع) در برخی مسائل کلامی مانند توحید به او ارجاع می‌داد. او بی‌واسطه و با واسطه از امام صادق(ع) روایت کرده و نامش در سلسلسه سند ۶۶۳ حدیث در کتب حدیثی شیعه آمده است که در میان مشایخ او و روایانی که از او روایت کرده‌اند، نام برخی از اصحاب اجماع دیده می‌شود. هشام پس از شهادت امام صادق(ع)، در ترویج امامت امام کاظم(ع) نقش بسزایی داشت و از آن حضرت نیز روایت کرده است. از وی آثاری نیز نقل شده است که مشهورترین آنها کتابی درباره معراج است. برخی آراء خاصی در توحید به هشام نسبت داده‌اند؛ اما نجاشی و آیت الله خوئی او را ثقه دانسته‌اند.

معرفی

هشام، خدمتکار بشر بن مروان و از اسیران جوزجان بود.[۱] شیخ طوسی از وی با کنیه ابومحمد و غلام جعفی یاد کرده است.[۲] به او جوالیقی و علاف نیز می‌گفتند.[۳]

مقابله با عبدالله افطح و دعوت به امامت امام کاظم(ع)

شیخ طوسی او را در شمار اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) آورده است.[۴] بر پایه روایتی هنگامی که پس از شهادت امام صادق(ع) عبدالله افطح ادعای امامت کرد. هشام بن سالم و مؤمن طاق از او درباره زکات پرسیدند و با پاسخ وی دچار تردید شدند. هشام با برخوردی که با امام کاظم(ع) داشت، تردیدش برطرف شد و امامت آن حضرت را در بین خواص اصحاب امام صادق(ع) تبلیغ می‌کرد. این کار او سبب شد اطراف عبدالله افطح خلوت شود؛ بنابراین عبدالله کسانی را گماشته بود تا او را کتک بزنند.[۵]

نقل روایت از امام صادق و امام کاظم(ع)

هشام از امام صادق[۶] و امام کاظم علیهماالسلام روایت کرده[۷] و نام او در اسناد ۶۶۳ حدیث در کتاب‌های حدیثی شیعه آمده است.[۸] وی از راویانی مانند ابوبصیر، ابو حمزه ثُمالی، ابو خالد کابلی، ابن ابی یعفور، ابان بن تَغْلِب، ابان بن عثمان و زراره[۹] روایت کرده است. او از سلیمان بن خالد ۹۹ روایت نقل کرده[۱۰] و راویانی چون ابن ابی عُمَیر[۱۱]، ابن محبوب، ابن مسکان، بَزَنطی، حماد بن عثمان و صفوان بن یحیی از او روایت کرده‌اند.[۱۲]

مناظرات

مناظره‌ای میان مردی از اهل شام و امام صادق(ع) در گرفت. امام او را در هر بحثی به یک نفر ارجاع داد و در بحث توحید به هشام بن سالم حواله داد.[۱۳] از وی مناظراتی با محمد بن بشیر پیشوای بشیریه و دیگران گزارش شده است.[۱۴] وی همچنین در موضوع امامت[۱۵] و فقه تخصص داشت.

باورها

صورت داشتن خدا؛ سمعانی و ابوالحسن اشعری فرقه‌ای به نام هشامیه را به هشام بن حکم و هشام بن سالم منسوب می‌کنند. و گفته‌اند که هشام بن سالم خدا را به صورت انسان می‌پنداشته است البته به صورت نوری که می‌درخشد و دارای حواس پنجگانه است.[۱۶] در برخی کتب روایی نیز چنین نسبت‌هایی به او داده شده است[۱۷] نجاشی با عبارت «ثقة ثقة» از او یاد کرده است[۱۸] و آیت الله خوئی برخی روایاتی را که بر نکوهش او دلالت دارند، از نظر سند ضعیف می‌داند.[۱۹]

برخی روایات از اختلاف وی و هشام بن حکم در برخی مباحث توحید و صفات خدا خبر داده‌اند.[۲۰] گفته شده است برخی مانند محمدتقی سبحانی معتقد است نظریه هشام بن سالم که خدا صورت دارد، در برابر نظریه هشام بن حکم است که خدا را جسم می دانسته است. نه در کنار آن.[۲۱]

استطاعت: ابوالحسن اشعری به هشام بن سالم نسبت می‌دهد که وی استطاعت را پیش از فعل و آن را جسم و جزئی از انسان می‌دانسته است.[۲۲]

آثار

هشام بن حکم اصلی داشته است که گروهی آن را روایت کرده‌اند. ابن ابی عمیر از آن خبر داده است.[۲۳]همچنین کتاب‌هایی در حج، تفسیر و معراج از او گزارش شده است.[۲۴] گفته شده است مشهورترین اثرش کتابی درباره معراجاست.[۲۵]

پانویس

  1. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۴۳۴؛ کشی، رجال، ص۲۸۱.
  2. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۳۱۸.
  3. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۸۱.
  4. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۳۱۸ و ۳۴۵.
  5. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۸۲-۲۸۳.
  6. پرش به بالا طوسی، رجال، ص۳۴۵؛ کشی، ص۱۱۹.
  7. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۴۳۴.
  8. پرش به بالا خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۳۰۱.
  9. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۳۳.
  10. پرش به بالا خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۳۰۲.
  11. پرش به بالا کشی، رجال، ص۱۱۹، ۱۳۳
  12. پرش به بالا خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۳۰۳.
  13. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۷۶.
  14. پرش به بالا کشی، رجال، ص۴۷۸.
  15. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۸۱.
  16. پرش به بالا سمعانی، الانساب، ج۱۳، ص۴۱۴؛ اشعری، مقالات الإسلامیین، ج۱، ص۳۴.
  17. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۸۴-۲۸۵.
  18. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۴۳۴.
  19. پرش به بالا معجم رجال الحدیث، ج ۱۹، ص۳۰۱.
  20. پرش به بالا کشی، رجال، ص۲۷۹.
  21. پرش به بالا نکاتی کلیدی درباره هشام بن سالم
  22. پرش به بالا اشعری، مقالات الإسلامیین، ج۱، ص۴۳.
  23. پرش به بالا طوسی، الفهرست، ص۴۹۳.
  24. پرش به بالا نجاشی، رجال، ص۴۳۴.
  25. پرش به بالا شفیعی، مکتب حدیثی شیعه، ص۱۸۰.
 

منابع

  • اشعری، علی بن حسین، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین
  • خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مرکز نشر آثار شیعه، قم، ۱۴۱۰ق/۱۳۶۹ش.
  • سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الأنساب، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، ط الأولی، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۲م.
  • شفیعی، سعید، مکتب حدیثی شیعه در کوفه (تا پایان قرن سوّم هجری)، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، ۱۳۸۹ش.
  • طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، قیومی اصفهانی، جواد، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین، قم، ۱۳۷۳ش.
  • طوسی، محمد بن حسن، فهرست کتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنّفین و أصحاب الأصول، مصحح: طباطبائی، عبدالعزیز، مکتبة المحقق الطباطبائی، قم، ۱۴۲۰ق.
  • کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی- إختیار معرفة الرجال، مصحح: طوسی، محمد بن الحسن / مصطفوی، حسن، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، مشهد، ۱۴۰۹ق.
  • نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، مؤسسة النشر الاسلامی التابعه لجامعة المدرسین، قم، ۱۳۶۵ش.

پیوند به بیرون

 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبراندن



هشام بن حکم : متکلم شیعی قرن دوم قمری 

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D9%87%D8%B4%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%DA%A9%D9%85

           علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > هشام بن حکم

هشام بن حکم

 
 
هشام بن حکم
زادروز ؟ - واسط
درگذشت ۱۷۹ق
محل زندگی کوفه، واسط
نقش‌های برجسته متکلم، راوی حدیث
دین اسلام
مذهب شیعه

هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق و امام کاظم (ع).شیعیان و بسیاری از دانشمندان اهل سنت او را به لحاظ علمی ستوده‌اند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌ بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور، و دریافت جوایز متعدد از هارون الرشید را گواه این مدعا دانسته‌اند.

محتویات

 [نهفتن

معرفی

کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است[۱]. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است[۲]. بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان مولی‌ (به معنای فرد غیرعرب که تحت حمایت یک قبیله عرب است) یاد کرده‌اند، اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانسته[۳] و عربی بودن نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آورده‌اند. از معتقدان به ولاء‌،برخی او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت داده‌اند.

کشّی به نقل از فضل بن شاذان، نوشته است که هشام اصالتا کوفی و محل تولد و رشد و نمو او واسط است[۴] به گفته کشّی، فضل بن شاذان خانه هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح بوده[۵]. درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباس‌فروش بوده است[۶].

برای هشام برادری به نام محمد در کتاب های علم رجال ذکر شده که از راویان حدیث بوده و محمد بن ابی عمیر از وی روایت کرده است[۷]. همچنین از دو فرزند وی، به نام های حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی درباره امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است[۸].

گرایش‌های فکری و مذهبی

هشام از نظر گرایش‌های فکری و مذهبی به فرقه‌های گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، می‌توان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد.[۹]

  • برخی هشام را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانسته‌اند[۱۰]. در این باره حتی به روایتی از امام رضا(ع) تمسک شده که هشام بن ابراهیم عباسی را از اصحاب خاص ابوالحارث، یعنی یونس بن عبدالرحمان، و ابوالحارث را اصحاب خاص هشام بن حکم و هشام را از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر را زندیق خوانده است[۱۱]. تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشه وی، روشن نیست، اما هشام رویکرد مادی قوی بوده و شاهد آن، نسبت دادن اعتقاد به جسمیت برخی اعراض (همچون رنگ‌ها و طعم‌ها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به اوست. چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بود، این احتمال مطرح شده که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه -که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود- بر اندیشه هشام تأثیر گذاشته‌اند[۱۲].

بنابر برخی منابع، شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولا روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیا از اینکه وی شاگرد شخصی دهری‌مسلک بوده، نمی‌توان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت. ثالثا صِرف وجود مشابهت‌هایی میان دیدگاه‌های آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست[۱۳].

  • ابن ندیم، هشام را از اصحاب جهم بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاه‌ها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحله‌ای از زندگی‌اش دانسته شده است[۱۴].

شخصیت هشام در احادیث

مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم می‌شوند: روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش.

ستایش

روایات ستایش، از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایت اهل بیت و اثبات‌کننده بطلان دشمنان آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است[۱۶]. او بنده خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است[۱۷]. هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است[۱۸]. امام صادق به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح القدس خواهی بود[۱۹].

نکوهش

از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیه‌السلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام فرمانبرداری نکرد و ادامه مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید[۲۰].

ردّ روایات دالّ بر نکوهش

به این روایات پاسخ‌های متعددی داده شده است، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده و هشام در دوران مهدی عباسی از امام کاظم (ع) کسب اجازه کرده بود[۲۱].

پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمی‌شده است. هشام خود گفته است: «‌مثلی لاینهی عن الکلام‌»[۲۲] و امام صادق به وی فرموده است: مِثلُکَ فلیکلم الناس (ترجمهمانند تویی باید با مردم سخن گوید.[۲۳]افزون بر اینها، اگر این امر صحت داشت، امام رضا و امام جواد برای او طلب رحمت نمی‌کردند[۲۴].

موقعیت و جایگاه علمی

هشام از نگاه اهل سنت

هشام بن حکم از برجسته‌ترین چهره‌های علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام که خود به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است، گفت:

انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود. او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود[۲۵].

علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستوده‌اند؛ حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظره دیگران، و دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست[۲۶]. وقتی پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی بن خالد برمکی، تنها ۲ نفر را شایسته این کار دانست؛ هشام بن حکم و ضرار[۲۷].

تبحر در علوم مختلف

هشام بن حکم از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده و صاحب آثاری در آنهاست. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است[۲۸]. شهرستانی در صحت انتساب برخی اتهام‌ها به وی، تردید کرده و نوشته که هشام در اصول و مبانی، صاحب اندیشه‌ای عمیق بود هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله چشم پوشید[۲۹].

بنابر برخی اقوال، هشام رویکردی انتقادی به فیلسوفان داشته. نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتا مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است[۳۰].

هشام در علوم نقلی ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده، اثر اوست[۳۱]. حجیت خبر متواتر، استصحاب و اجماع، از آرای اصولی اوست[۳۲].

استادان و شاگردان

درباره استادان هشام، اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم بن صفوان دانسته‌اند[۳۳]. هشام مدتی طولانی در درس امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و شاگرد ایشان بوده. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری می‌خواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفته‌ای، تصریح می‌کرد که از خود شما آموخته‌ام[۳۴]. بسیاری از عقاید و اندیشه‌های هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم سازگار است و این هماهنگی، نشان‌دهنده سرچشمه این اندیشه‌هاست.

از جمله شاگردان هشام این اشخاص بوده‌اند:

شخصیت‌های برجسته‌ای نظیر ابواحمد محمد بن ابی عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط بن صالح بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده و شاگردان وی در نقل روایت شمرده شده‌اند.[۴۲] در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بوده‌اند.[۴۳]

مناظره ها

هشام در فن مناظره چیره دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمرو بن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله، عبدالرحمان بن کیسان (ابوبکر اصم بصری) (متوفی ۲۰۰)،ابوالهذیل علاف (متوفی ۲۳۵)، و نظّام (متوفی ۲۳۱).[۴۴]

ویژگی‌های اخلاقی

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگی‌هایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفت زده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته گفته است «‌این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند».[۴۵] علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود.[۴۶]

آرا و اندیشه‌های کلامی

اندیشه‌های کلامی هشام را در پنج بخش می‌توان بررسی کرد: خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، پیامبرشناسی، امامت.

خداشناسی

شناخت خدا

بر اساس برخی گزارش‌ها، هشام به ضروری بودن معرفت و شناخت خدا باور داشته است.[۴۷] به نوشتۀ ابوالحسن اشعری، [۴۸] همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراری‌اند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است.[۴۹]

دربارۀ اثبات وجود خدا، ابن بابویه در التوحید[۵۰] از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش، پیدایش و ویژگیهای جسمانی‌اش، بر وجود خدا استدلال کرده است.

به اعتقاد هشام، از راه اعراض بر وجود خدا نمی‌توان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال می‌شود باید ضروری باشد نه استدلالی.[۵۱]

صفات خدا

بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص می‌توان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی می‌داند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات می‌شمارند – مخالف است. این مطلب در خصوص علم، به صراحت از او گزارش شده است.[۵۲] تعبیر عالم بعلم در سخن شهرستانی[۵۳] به دیدگاه وی اشاره دارد. بر اساس گزارشی از هشام، وی در مورد علم، اراده، خلق، بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی‌اند و نه غیر آنها و نه بعض آنها.[۵۴]

علم الاهی

در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت می‌شود که وی به حدوث علم باور داشته است.[۶۱] از برخی گزارشها نیز می‌توان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود می‌شود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل می‌شود.[۶۲]

انکار علم پیشین

در منابع، دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است.[۶۳]

دلایل نقلی

از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ ثُمَّ جَعَلْنَاکمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْ ضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ (ترجمهآنگاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار می‌کنید.)یونس–۱۴] و همچنین آیۀ الْآنَ خَفَّفَ اللَّـهُ عَنکمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفًا (ترجمهاکنون خدا بر شما تخفیف داده و معلوم داشت که در شما ضعفی هست.)انفال–۶۶] [۶۴]

برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلی، [۶۵] اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کرده‌اند، بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفته‌اند.[۶۶]

تشبیه و تجسیم

تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شده‌اند.[۶۷]

بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است.[۶۸]

دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشته‌اند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیم‌اند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی می‌دانند.[۶۹] گروهی بر آن‌اند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیه‌السلام بوده است.[۷۰] برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام بن سالم جوالیقی دانسته‌اند.[۷۱]

جهان شناسی

حدوث عالم

هشام بن حکم در جهان شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده می‌شود، تناهی عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست.[۸۰]

جسم و اعراض

از دیگر مباحث جهان شناختی که اهمیت به سزایی در اندیشه‌های هشام بن حکم دارد، مسئلۀ جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر، [۸۱] از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق دارند و اعراض، صفات اجسام‌اند که جز در آنها موجود نمی‌شوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمی‌ایستند.

دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیده‌اند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است.[۸۲]

پدیده‌های طبیعی

دربارۀ برخی از پدیده‌های طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است.[۸۳] اشعری[۸۴] از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی می‌شود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.

جن

هشام در مورد جن با معتزله هم رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است.

شیطان

دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (ترجمهاز شرّ وسوسه گر نهانی)ناس–۴] و الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (ترجمهآن کس که در سینه‌های مردم وسوسه می‌کند)[ ناس–۵] ، شیطان را موجودی وسوسه گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه می‌کند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود.[۸۵]

انسان شناسی

غیرجسمانی بودن انسان

هشام انسان را غیرجسمانی می‌دانست. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است.[۸۶] افزون بر این، شیخ مفید در المسائل السّرویه، [۸۷] در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب، سکون، حرکت، اتصال، و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام بن حکم شمرده است.[۸۸]

جاودانگی انسان

هشام بن حکم به جاودانگی انسان نیز باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده، بر اینکه اهل بهشت در آن جاودان‌اند، استدلال کرده است.[۸۹]

جبر و اختیار

دربارۀ دیدگاه‌های هشام راجع به جبر و اختیار، گزارش‌های متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانسته‌اند.[۹۰] ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی، [۹۱] این سخنان را بی‌اعتبار دانسته‌اند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود می‌کنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است.[۹۲]از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر این که وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد.[۹۳]

بر اساس گزارش اشعری، [۹۴] جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری می‌دانسته است؛ از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیق‌تر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمی‌توان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین الامرین قابل حمل است.[۹۵]

استطاعت

موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمی‌پذیرد. به گفتۀ شهرستانی، [۹۶] ارکان استطاعت از نظر هشام عبارت‌اند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری، [۹۷] هشام ارکان استطاعت را پنج چیز می‌دانسته است: صحت (سلامت)، امنیت یا باز بودنِ راه، مهلت زمانی داشتن، ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق می‌یابد مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام می‌شود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی است)، و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق می‌پذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج ـ که در روایات نیز آمده ـ برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا می‌شدند.[۹۸]

پیامبرشناسی

تعریف پیامبر

بر اساس گزارش‌های رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی می‌کند و وحی یکی از تفاوت‌های پیامبر و امام است.[۹۹]

عصمت

بر اساس نوشته‌های اشعری[۱۰۰] و بغدادی، [۱۰۱] هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمی‌دانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه می‌سازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.

بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمی‌توانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد.[۱۰۲] از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام الزام خصم گفته باشد.[۱۰۳] بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آن چه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار می‌نماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کرده‌اند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداخته‌اند.[۱۰۴]

معجزه

ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام اموری را که خارق عادت نامیده می‌شود، به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده می‌شود.[۱۰۵] بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارش‌ها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است.[۱۰۶] این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده می‌شوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را از ائمه، به ویژه امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام، نقل کرده است.[۱۰۷] دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده می‌شود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده می‌شود. لذا، ساحر نمی‌تواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند.[۱۰۸]

دلیل ضرورت نبوت

موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را می‌توان تقریری از برهان مدنی بالطبع بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظره‌ای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، مهم‌ترین وجوه ضرورت نبوت است.[۱۰۹]

امامت

هشام از جمله بزرگ‌ترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان همت گماشت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد.[۱۱۰]

وجوب نصب الاهی

هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت.[۱۱۱] همۀ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسان‌ها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک می‌کند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور می‌سازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچ‌گاه حجت‌های الهی از میان نمی‌روند، اشاره کرده است.[۱۱۲]

ویژگی‌های امام

از دیدگاه هشام می‌توان صفات و ویژگی‌های امام تقسیم می‌شود به ویژگی‌های نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن.[۱۱۳] حتی قاضی عبدالجبار درالمغنی[۱۱۴] هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. البته متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند.[۱۱۵]

ویژگی‌های شخصی

هشام بن حکم دربارۀ ویژگی‌های شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند: «‌معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟‌» پاسخ داد که از امام صادق از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند می‌فرماید: وَمَن یعْتَصِم بِاللَّـهِ فَقَدْ هُدِی إِلَیٰ صِرَ اطٍ مُّسْتَقِیمٍ (ترجمهو هر کس به خدا تمسک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.)آل عمران–۱۰۱] [۱۱۶]

تحلیل عصمت

افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلت‌های نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است.[۱۱۷]

هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده است، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است.[۱۱۸] دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است.[۱۱۹] تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی[۱۲۰] و شهرستانی[۱۲۱] بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری[۱۲۲] سخن از عصمت از سهو و اشتباه است.

علم

ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمت‌های نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است[۱۲۳] و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزه‌ها و معارف دینی ممکن نیست.

اجرای احکام

از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّت‌های الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمی‌یابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی می‌گردد[۱۲۴] و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع می‌شود[۱۲۵] و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لَّا یهِدِّی إِلَّا أَن یهْدَیٰ... (ترجمهپس، آیا کسی که به سوی حق رهبری می‌کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی‌نماید مگر آنکه [خود] هدایت شود؟...)یونس–۳۵] شاهد آورده است.[۱۲۶]

شجاعت

از دیگر ویژگی‌های امام این است که باید شجاع‌ترین و سخی‌ترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است.[۱۲۷]

بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، جانشینان پیامبر، حجت‌های الهی بر خلق، دوازده نفرند که به تعبیر خود پیامبر «‌اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد ».[۱۲۸] هشام بن حکم در اثبات امامت علی(ع)، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی(ع)، پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. فقط شیعهادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به صراحت از هشام گزارش شده است.[۱۲۹]

هشام در پاسخ به این پرسش که چرا علی(ع) را بر ابوبکر برتری می‌بخشد، وجوه برتری ایشان را به تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلت هاست و ابوبکر واجد هیچ یک از آنها نیست، پس علی(ع) برتر است.[۱۳۰]

رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت

هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار ـ که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال می‌شود ـ بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است.[۱۳۱]

آثار

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است[۱۳۴]. در کتاب‌های رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رساله وی نام برده شده، ولی هیچ یک از آنها در دسترس نیست. تعدد موضوعی این آثار، گواه جامعیت علمی اوست.

  • آثار فقهی و حدیثی وی عبارت بوده‌اند از:
  1. علل التحریم
  2. الفرائض
  3. الالفاظ
  4. الاخبار کیف تفتح
  5. اصل هشام
  6. کتاب المیراث
  • آثار کلامی و فلسفی وی:
  1. الامامة
  2. التدبیر فی الامامة
  3. الوصیة و الرد علی من انکرها
  4. اختلاف الناس فی الامامة
  5. المجالس فی الامامة
  6. التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعة
  7. المیزان
  8. کتاب الحکمین
  9. الالطاف
  10. التوحید
  11. الشیخ والغلام فی التوحید
  12. الجبر و القدر
  13. المعرفة
  14. المجالس فی التوحید
  15. القدر
  16. الدلالة علی حدوث الاشیاء
  17. تفسیر مایلزم العباد الاقرار به
  18. الاستطاعة
  19. الرد علی الزنادقة
  20. الرد علی اصحاب الثنین
  21. الرد علی اصحاب الطبائع
  22. الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید
  23. الرد علی من قال بامامة المفضول
  24. الرد علی المعتزلة
  25. الرد علی المعتزلة فی امر طلحة والزبیر
  26. الرد علی شیطان الطاق
  27. الرد علی هشام الجوالیقی

کتاب «اختلاف الناس فی الامامة» او، شالوده کتاب فرق الشیعه حسن بن موسی نوبختی است[۱۳۵].

وفات

دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش در دست است. نخستین گزارش از ابن بابویه است. وی[۱۳۶] جریان مناظرۀ هشام را با ضرار بن ضبی و عبدالله بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده است. به نوشتۀ وی، در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگی‌های ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود. آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «‌صاحب القصر امیرالمؤمنین». هارون الرشید که مخفیانه مناظره را می‌شنید، دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز که از خشم هارون آگاه شد، به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به سمت کوفه گریخت. و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیه‌السلام، رفت. وی در آنجا به شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.

دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی علیه السلام را مفروض الطاعه معرفی کرده، در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی (ع) در این زمان نیز واجب الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت می‌کنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن‌ شرف درگذشت.[۱۳۷]

در گزارش دوم،[۱۳۸] داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی بن خالد برمکی در مورد اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، 2 ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.

با توجه به این روایت‌ها، سال وفات هشام را – که دبارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد – می‌توان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی،[۱۳۹] وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون الرشید، در کوفه درگذشته است. به نظر می‌رسد که این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. پس، این ادعا که وی اندک زمانی پس از سقوط برامکه و در زمان خلافت مأمون عباسی (ﺣﻜومت: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته است،[۱۴۰] یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد از دنیا رفته است،[۱۴۱] از وثاقت برخوردار نیست.

پانویس

  1. پرش به بالا مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴
  2. پرش به بالا ر.ک: نعمه، ص۴۲ـ ۴۳؛ صفایی، ص۱۰ـ ۱۱
  3. پرش به بالا ر.ک: صدر، ص۳۶۰؛ نعمه، ص۴۰ـ ۴۱
  4. پرش به بالا رجال کشی، ص ۲۵۵
  5. پرش به بالا نیز ر.ک: ابن ندیم، همانجا؛ قس نجاشی، ص ۴۳۳
  6. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۴۱۴، ج۴، ص۴۳۷
  7. پرش به بالا ر.ک: مامقانی، ص۱۰۹
  8. پرش به بالا نجاشی، ص ۱۳۶
  9. پرش به بالا ر.ک: به نعمه، ص۵۵
  10. پرش به بالا خیاط، ص ۴۰ـ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص۳۱
  11. پرش به بالا رجال کشّی، ص ۲۷۸
  12. پرش به بالا نعمه، ص۵۶ـ ۵۸
  13. پرش به بالا اسعدی، ص ۲۸
  14. پرش به بالا نعمه، ص۵۸
  15. پرش به بالا ص ۲۵۶ـ ۲۵۷
  16. پرش به بالا کشی، ص ۲۷۸؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص ۱۲۸
  17. پرش به بالا همان، ص ۲۷۰
  18. پرش به بالا کلینی، ج۱، ص۱۷۲؛ مامقانی، ج۳، ص۲۹۴
  19. پرش به بالا شریف مرتضی، ج۱، ص۸۵
  20. پرش به بالا کشّی، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸
  21. پرش به بالا کشّی، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶، ۲۶۹ ـ ۲۷۰
  22. پرش به بالا همان، ص۲۷۰ـ ۲۷۱
  23. پرش به بالا کلینی، ج۱، ص۱۷۳
  24. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج۳، ص۲۹۷ـ ۲۹۸
  25. پرش به بالا کشی، ص ۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۳؛ مامقانی، ج ۳، ص۲۹۶
  26. پرش به بالا مفید، ۱۴۰۵، ص ۹ـ ۱۰؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۲۹
  27. پرش به بالا راغب اصفهانی، ج ۱، ص ۳۷ـ ۳۸
  28. پرش به بالا ص۲۲۳
  29. پرش به بالا ج ۱، ص ۳۱۱
  30. پرش به بالا کشّی، ص ۲۵۸ـ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۹ـ ۳۷۰
  31. پرش به بالا طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص۳۶۰ـ ۳۶۱
  32. پرش به بالا خیاط، ص ۱۳۹، ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص ۴۶، پانویس ۱
  33. پرش به بالا کشی، ص ۲۵۶؛ ابن ندیم، همانجا
  34. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج ۱، ص ۲۳۸ـ ۲۴۰
  35. پرش به بالا ابن ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص ۳۲۸ـ ۳۲۹
  36. پرش به بالا کشّی، ص ۵۳۹
  37. پرش به بالا اشعری، ص ۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۲۸، پانویس ۳
  38. پرش به بالا نجاشی، ص ۲۵۰، ۴۳۳
  39. پرش به بالا کشّی، ص ۵۳۹؛ ابن ندیم، ص ۲۷۶
  40. پرش به بالا طوسی، ص ۳۶۷
  41. پرش به بالا کشّی، ص ۲۲۴
  42. پرش به بالا ر.ک: نبها، ص۹۲ـ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲
  43. پرش به بالا ر.ک: بغدادی، ص۶۸
  44. پرش به بالا ر.ک: مسعودی، ج۵، ص۲۱ـ ۲۲؛ کشّی، ص۲۷۴ـ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۸؛ اسعدی، ص۴۹، ۲۵۱ـ ۳۰۳
  45. پرش به بالا أنهما افضلا علی سائرالمتضادَین‌: جاحظ، ج۱، ص۴۶ـ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی، ج۳، ص۱۳
  46. پرش به بالا ر.ک: اسعدی، ص۵۲ـ ۵۴
  47. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۹۸
  48. پرش به بالا ص ۵۲
  49. پرش به بالا برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام ر.ک: اسعدی، ص۶۶ـ ۷۳
  50. پرش به بالا ص ۲۸۹
  51. پرش به بالا شهرستانی، ج۱، ص۳۰۹؛ برای بررسی تفصیلی این اقوال ر.ک: اسعدی، ص۷۳ـ ۷۹
  52. پرش به بالا اشعری، ص۳۷ـ ۳۸
  53. پرش به بالا ج۱، ص۳۱۱
  54. پرش به بالا اشعری، ص۵۵، ۲۲۲، ۵۱۱؛ بغدادی، ص۶۷ـ ۶۹
  55. پرش به بالا ر.ک: مسعودی، ج۵، ص۲۱ـ۲۲
  56. پرش به بالا ص۲۲۲، ۴۹۳ـ۴۹۴
  57. پرش به بالا نیز ر.ک: شهرستانی، ج۱، ص۳۰۹
  58. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۱۰۰
  59. پرش به بالا ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۵۳ـ ۱۵۴
  60. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۲۷۰ـ ۲۷۵
  61. پرش به بالا قاضی عبدالجبار، ۱۴۰۸، ص۱۸۳؛ بغدادی، ص۶۷؛ جرجانی، ج۸، ص۱۵۵؛ مجلسی، ج۴، ص۹۰
  62. پرش به بالا ر.ک: شهرستانی، ج۱، ص۳۱۱ـ ۳۱۲؛ همو، نهایة الاقدام فی علم الکلام، ص۲۱۷؛ علامه حلّی، ص۱۵۹
  63. پرش به بالا ر.ک: اشعری، ص۳۷، ۴۹۳ـ ۴۹۴؛ بغدادی، ص۶۷؛ علامه حلّی، ص۶۰ـ ۶۱
  64. پرش به بالا ر.ک: خیاط، ص۱۱۵
  65. پرش به بالا ص ۱۶۰ـ ۱۶۱
  66. پرش به بالا از جمله ر.ک: مفید، ۱۴۱۴، ص۵۴ـ ۵۵؛ شریف مرتضی، ج۱، ص۸۶؛ برای بررسی و تحلیل رأی هشام در این باب بر اساس منابع متقدم کلامی ر.ک: اسعدی، ص۸۶ـ ۱۱۵
  67. پرش به بالا ر.ک: خیاط، ص۶۰؛ اشعری، ص۳۱ـ ۳۳؛ بغدادی، ص۶۶؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۸
  68. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۰۵ـ ۱۰۶؛ اشعری، ص۳۱ـ ۳۳؛ ابن بابویه، ۱۳۷۵ش، ص۹۹؛ اما نه تنها این ادله تمام نیست، بلکه استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمی‌رسد؛ ر.ک: اسعدی، ص۱۱۸ـ ۱۲۱
  69. پرش به بالا از جمله ر.ک: مامقانی، ج۳، ص۳۰۰؛ شرف الدین، ص۴۲۰ـ ۴۲۱
  70. پرش به بالا ر.ک: شوشتری، ج۱، ص۳۶۵ـ ۳۶۶؛ مجلسی، ج۳، ص۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص۶۷؛ شرف الدین، ص۴۲۰
  71. پرش به بالا شریف مرتضی، ج۱، ص۸۳ـ ۸۴؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۷ـ ۳۰۸؛ مجلسی، ج۳، ص۲۹۰
  72. پرش به بالا ج۱، ص۸۳ـ ۸۴
  73. پرش به بالا ر.ک: اشعری، ص۳۰۴، ۵۲۱؛ مقدسی، ج۱، ص۳۹
  74. پرش به بالا ص ۲۰۸
  75. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۸۳
  76. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۰۶
  77. پرش به بالا علامه حلّی، ص۷۷، مجلسی، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۷ـ ۸
  78. پرش به بالا ج ۲، ص۲۰۲
  79. پرش به بالا ج ۳، ص۱۹۵، ۱۹۹ـ ۲۰۰
  80. پرش به بالا ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۵۳؛ اشعری، ص۵۹؛ بغدادی، ص۶۸
  81. پرش به بالا ص ۱۹۵ـ ۱۹۶
  82. پرش به بالا اشعری، ص۳۴۴
  83. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۶۷ـ ۲۶۸؛ اشعری، ص۶۳؛ بغدادی، ص۶۸
  84. پرش به بالا ص ۶۲
  85. پرش به بالا اشعری، ص۶۲
  86. پرش به بالا ر.ک: مقدسی، ج۲، ص۱۲۳ـ ۱۲۴
  87. پرش به بالا ص۵۷ـ ۵۹
  88. پرش به بالا نیز ر.ک: همو، ۱۴۱۴، ص۷۷
  89. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۷۴ـ ۲۷۵؛ مقدسی، ج۲، ص۱۲۱ـ ۱۲۲
  90. پرش به بالا ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص۳۵؛ خیاط، ص۶؛ ابن عبدربه، ج۲، ص۲۳۶؛ مقدسی، ج۵، ص۱۳۲
  91. پرش به بالا ج ۱، ص۸۶ ـ ۸۷
  92. پرش به بالا ر.ک: مجلسی، ج۵، ص۱۸ـ ۲۰
  93. پرش به بالا ر.ک: بغدادی، ص۶۷
  94. پرش به بالا ص ۴۰ـ ۴۱
  95. پرش به بالا ر.ک: اسعدی، ص۱۷۷ـ ۱۸۱
  96. پرش به بالا ج ۱، ص۱۵۰
  97. پرش به بالا ص۴۲ـ ۴۳
  98. پرش به بالا برای اطلاع بیشتر ر.ک: اسعدی، ص۱۸۱ـ ۱۸۵
  99. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۵؛ مجلسی، ج۶۹، ص۱۴۸ـ ۱۴۹
  100. پرش به بالا ص ۴۸
  101. پرش به بالا ص ۶۷ـ ۶۸
  102. پرش به بالا ر.ک: اسعدی، ص۱۸۹- ۱۹۱
  103. پرش به بالا ر.ک: نعمه، ص۲۰۳
  104. پرش به بالا اسعدی، ص۱۹۱
  105. پرش به بالا بغدادی، ص۶۸
  106. پرش به بالا ر.ک: اشعری، ص۶۳؛ بغدادی، ص۶۸
  107. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج۱، ص۳۲۵؛ مجلسی، ج۴۸، ص۳۱، ۳۳ـ ۳۴
  108. پرش به بالا اشعری، ص۶۳
  109. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی ر.ک: به اسعدی، ص۱۹۴ـ ۱۹۶
  110. پرش به بالا ر.ک: طبرسی، ۱۴۰۱، ج۲، ص۳۶۵ ـ ۳۶۷
  111. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج۵، ص۲۲ـ ۲۳؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۲۰۷ـ ۲۰۹، ج۲، ص۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج۲، ص۳۶۷ـ ۳۶۸؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۳۰۵
  112. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۷۵ش، ص۲۷۰ـ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۲ـ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین ر.ک: اسعدی، ص۲۰۱ـ ۲۱۲
  113. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۲ـ ۳۶۸؛ مجلسی، ج۴۸، ص۱۹۷ـ ۲۰۳
  114. پرش به بالا ج ۲۰، قسم ۱، ص۱۱۸
  115. پرش به بالا ر.ک: شریف مرتضی، ج۲، ص۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نباطی، ج۲، ص۱۰۴ـ ۱۰۵
  116. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۶۱ش، ص۱۳۲؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۹۴ـ۱۹۵
  117. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۶۱ش، ص۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص۲۱۵
  118. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۸۵، ص۲۰۴؛ همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷
  119. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۸۵، ص۲۰۳؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۴۳
  120. پرش به بالا ص ۶۷
  121. پرش به بالا ج۱، ص۳۱۰ـ ۳۱۱
  122. پرش به بالا ر.ک: ص۴۸
  123. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۲۷۴
  124. پرش به بالا ر.ک: همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۳
  125. پرش به بالا همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷
  126. پرش به بالا همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۳ـ ۲۰۴
  127. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۴؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۴۳ـ ۱۴۴
  128. پرش به بالا طبرسی، ۱۳۹۹، ص۳۷۱
  129. پرش به بالا ر.ک: ملطی شافعی، ص۳۱
  130. پرش به بالا ر.ک: مفید، ۱۴۲۵، ص۹۶ـ ۹۸؛ مجلسی؛ ج۱۰، ص۲۹۷ـ ۲۹۸
  131. پرش به بالا ر.ک: مفید، ۱۴۲۵، ص۹۶ـ ۹۷؛ مجلسی، ج۱۰، ص۲۹۷
  132. پرش به بالا ص ۳۱
  133. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۳
  134. پرش به بالا اشعری، ص ۶۳؛ طوسی، ص ۳۵۵
  135. پرش به بالا http://encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6843
  136. پرش به بالا ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۲ـ ۳۶۸
  137. پرش به بالا کشّی، ص۲۶۱ـ ۲۶۲
  138. پرش به بالا همان، ص۲۶۶ـ ۲۶۷
  139. پرش به بالا ص ۲۵۶
  140. پرش به بالا ر.ک: ابن ندیم، ص۲۲۴
  141. پرش به بالا ر.ک: نجاشی، ص۴۳۳
 

منابع

  • قرآن کریم؛
  • ابن بابویه، علل الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶.
  • همو، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (؟۱۳۵۷ش).
  • همو، معانی الاخبار، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش.
  • همو، الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
  • همو، کمال الدین و تمام النعمۀ، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
  • همو، من لایحضره الفقیه، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴.
  • ابن شهرآشوب، معالم العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱.
  • همو، مناقب آل ابی طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش.
  • احمدبن محمد ابن عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
  • ابن قتیبه، عیون الاخبار، بیروت (بی‌تا.).
  • همو، تأویل مختلف الحدیث، بیروت (بی‌تا.).
  • ابن ندیم، کتاب الفهرست، چاپ محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش؛
  • علیرضا اسعدی، هشام بن حکم، قم ۱۳۸۸ش.
  • علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰.
  • عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت (بی‌تا.)
  • ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸.
  • عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت (بی‌تا.)
  • علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷.
  • عبدالرحیم بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی ابن راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت (بی‌تا.)
  • حسین بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت (بی‌تا.)
  • عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲.
  • علی بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی الامۀ، چاپ عبدالزهراء حسینی خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰.
  • نورالله بن شریف الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش.
  • محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸.
  • همو، نهایة الاقدام فی علم الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره (بی‌تا.).
  • حسن بن هادی صدر، تأسیس الشیعۀ لعلوم الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران (بی‌تا.)
  • محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش.
  • احمد صفایی، هشام بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش.
  • فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ علی اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹.
  • همو، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
  • محمدبن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشد ۱۳۵۱ش.
  • حسن بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی رنجانی، (قم) ۱۳۶۳ش.
  • محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۴ش.
  • قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسۀ، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
  • همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر (بی‌تا.)
  • قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹.
  • محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفۀالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش.
  • عبدالله مامقالی، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف ۱۳۵۲.
  • همو، مرآة العقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش.
  • علی اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش.
  • مسعودی، مروج الذهب(بیروت).
  • شیخ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
  • همو، المسائل السرّویه، قم ۱۴۱۳.
  • همو، اوائل المقالات، بیروت ۱۴۱۴.
  • همو، الاختصاص، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵.
  • مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
  • محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹.
  • علی بن یونس بناطی بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴.
  • خضرمحمد نبها، مسند هشام بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶.
  • احمدبن علی نجاشی، رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷.
  • عبدالله نعمه، هشام بن الحکم، بیروت ۱۴۰۴.
  • EI2, s. v. "Hishâm B. Al- Hakam" (by W. Madelung).

پیوند به بیرون

 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبری


 

حسن بن موسی نوبختی

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%A8%D8%AE%D8%AA%DB%8C

               علمای شیعه > فیلسوفان شیعه > فیلسوفان شیعه قرن 3 قمری > حسن بن موسی نوبختی

 

 

 

 

حسن بن موسی نوبختی

 
 
حسن بن موسی نوبختی
استادان ابو سهل نوبختی
شاگردان ابوعثمان دمشقی 
اسحاق بن حنین 
ثابت بن قره
نقش‌های برجسته متکلم 
فیلسوف 
نخستین نویسنده مسلمان در ملل و نحل
دین اسلام
مذهب شیعه
آثار فرق الشیعه 
الآراء و الدیانات 
التنزیه و ذکر متشابه القرآن 
و آثار دیگر.
خویشاوندان ابو سهل نوبختی

ابو محمد حسن بن موسی نَوبَختی، از متکلمان و فلاسفه امامیه قرن سوم و چهارم قمری. او از نخستین دانشمندان مسلمانی است که درباره ملل و نحل کتاب نوشته‌‌اند. نوبختی در دوره غیبت، با گرایش‌های‌ فلسفی و آگاهی از اصول و مبانی اعتقادی فرقه‌های گوناگون، استدلال‌های عقلی را در تحکیم مبانی اعتقادی امامیهبه‌کار گرفت. وی با متکلمان معتزلی و امامی مشهوری چون ابوعلی جبائی، ابوالقاسم بلخی، محمد بن عبدالله بن مَمَلک اصفهانی و ابن قبه رازی، مناظره داشته است.

نوبختی آثار متعددی نگاشت که برخی از آنها تا قرن هفتم هجری قمری موجود بوده است؛ فرق الشیعه تنها اثری است که از او بر جای مانده است.

نسب و زندگی

خاندان نوبختی از خاندان‌های سرشناس امامی در دوره غیبت صغری بودند که ریشۀ ایرانی داشتند و افزون بر شهرت علمی، مناصب مهمی را نیز در دستگاه خلافت عباسی بر عهده گرفتند.[۱]

حسن بن موسی از طرف مادر منتسب به خاندان نوبختی است و ابو سهل نوبختی، متکلم نامدار امامیه، دایی او است.[۲] در اینکه پدر وی از خاندان نوبختی بوده یا فرزند وی تنها به سبب انتساب مادر به نوبختی اشتهار یافته است، اطلاعی در دست نیست.[۳]

سال ولادت و وفات نوبختی نیز معلوم نیست. ابن ندیم تاریخ وفات او را در الفهرست خود آورده بوده[۴] اما در نسخه‌های موجود کتاب، این عبارت ساقط شده است. با توجه به اینكه نجاشی[۵] زمان زندگی نوبختی را پیش و پس از سال ۳۰۰ یاد کرده، می‌توان حدس زد که وی در دهۀ نخست قرن چهارم زنده بوده است.

استادان و شاگردان

مهمترین استاد نوبختی، دایی‌ او، ابو سهل نوبختی بوده است که از دانشمندان و متکلمان نامدار شیعی به شمار می‌رود.

نوبختی صاحب حلقه درسی مهمی در کلام و فلسفه گردید. جمعی از ناقلان کتابهای فلسفی، مانند ابوعثمان دمشقی، اسحاق بن حنین و ثابت بن قره، نزد او شاگردی کرده‌اند.[۶]

مناظرات

از عناوین کتاب‌های وی برمی‌آید که با متکلمان معتزلی و امامی بزرگ و مشهور معاصر خود، مانند ابوعلی جبائی، ابوالقاسم بلخی، محمد بن عبدالله بن مَمَلک اصفهانی و ابن قبه رازی، مناظره داشته است. برای نمونه، نجاشی به کتابی از وی اشاره کرده که در آن مجالس خود را با ابوالقاسم بلخی گرد آورده است.[۷]

شخصیت علمی

نوبختی را در زمرۀ جریان فکری‌ای شمرده‌اند که در عهد غیبت، با گرایشهای‌ عقلی و فلسفی و آگاهی ازاصول و مبانی اعتقادی فرق گوناگون و آشنایی با جهان بینی معتزله، استدلالهای عقلی را در تحکیم مبانی اعتقادی امامیه به کار گرفتند.[۸]

از برخی شواهد پیداست که او به اصول مکتب معتزلی بغداد متمایل بوده است. نوشتۀ ابن ندیم که می‌گوید شیعه و معتزله هر کدام او را از خود می‌دانستند،از همین روست. با این همه، نباید در امامی بودن او تردید کرد، چنانکه ابن ندیم نیز بر همین موضوع تأکید ورزیده است[۹] که وی را امامی‌ مذهب و نیکواعتقاد معرفی کرده[۱۰] و از متکلمان شیعۀ امامیه به‌شمار می‌آورد.

نوبختی در موضوع جبر و تفویض، اعتقادی همانند هشام داشته، چنانکه کتابی در تأیید نظر او در این باره نوشته است[۱۱] نجاشی و طوسی از نوبختی با عنوان شیخ متکلم امامیه و کسی که در زمان خود دیگران برتری داشته، یاد کرده‌اند.[۱۲] و ابن ندیم او را متکلّمی ثقه و فیلسوف خوانده‌ است.[۱۳]

ابن‌طاووس نیز با مطالعۀ برخی کتاب‌های او، وی را آگاه به علم نجوم و علوم نظایر آن شمرده است.[۱۴]

 
ترجمه فرق الشیعه نوبختی

آثار

آقا بزرگ کتاب‌شناس مشهور شیعه، او را نخستین دانشمند مسلمان می‎داند که درباره ملل و نحل و آراء و فرقه‎ها کتاب نوشته است. دیگر کسانی که در این زمینه چیزی نوشته‎اند، همگی پس از او بوده‎اند.[۱۵]

برای وی بیش از 40اثر یاد شده که همگی جز کتاب فرق الشیعه مفقود شده‌اند. به تصریح ابن ندیم[۱۶] نوبختی به خط خود چیزهای بسیاری نوشت و تقریباً همۀ آثار وی در زمینۀ فلسفه وکلام، بوده است.[۱۷] کتاب مشهور و موجود او در موضوع فرقه‌شناسی مذهبی، فرق الشیعه ، از منابع مهم و دست اول در مطالعۀ فرقه‌های شیعه و معرفی چگونگی انشعاب و عقاید و آداب آنها است و تا کنون اعتبار خود را حفظ کرده است. نوشته‌های وی بنا بر فهرست ابن‌ ندیم، عبارتند از:

  • کتاب الآراء و الدیانات[۱۸] که به گفتۀ ابن‌ندیم ناتمام ماند.[۱۹]
  • جوابات لأبی‌جعفر بن قبه[۲۰]
  • جوابات لأبی‌جعفر بن قبه، که تصریح شده این اثر غیر از کتاب پیشین است.[۲۱]
  • حجج طبیعیه مستخرجة من کتب ارسطاطالیس فی الردّ علی من زعم أنّ الفلک حی ناطق[۲۲]
  • شرح مجالسة مع ابی‌عبدالله بن مَمَلک[۲۳]
  • کتاب اختصار الکون و الفساد لأرسطالیس[۲۴]
  • کتاب الاحتجاج لمعمّر بن عبّاد و نصرة مذهبه[۲۵]
  • کتاب الأرزاق و الآجال و الأسعار[۲۶]
  • کتاب الاعتبار و التمییز و الانتصار[۲۷]
  • کتاب الانسان[۲۸]
  • کتاب التنزیه و ذکر متشابه القرآن[۲۹]
  • کتاب الامامة، این کتاب ناتمام ماند[۳۰]
  • کتاب التوحید الصغیر[۳۱]
  • کتاب التوحید الکبیر[۳۲]
  • کتاب التوحید و حدث العالم[۳۳]
  • کتاب الجامع فی الامامة[۳۴]
  • کتاب الحجج فی الامامة[۳۵] که آن را کتابی مختصر معرفی کرده است.
  • کتاب الخصوص و العموم[۳۶]
  • کتاب الردّ علی ابی‌الهذیل العلّاف فی أنّ نعیم اهل الجنّة منقطع[۳۷]
  • کتاب الردّ علی ابی‌علی الجبّائی فی ردّه علی المنجمین[۳۸]
  • کتاب الردّ علی اصحاب التناسخ: شیخ طوسی از این کتاب با عنوان کتاب الردّ علی اصحاب التناسخ والغلاة نام ‌برده است[۳۹]
  • کتاب الردّ علی اصحاب المنزلة بین المنزلتین فی الوعید[۴۰]
  • کتاب الردّ علی اهل التعجیز در نقض کتاب ابی‌عیسی الورّاق؛[۴۱]
  • کتاب الردّ علی اهل المنطق[۴۲]
  • کتاب الردّ علی ثابت بن قُرّه[۴۳]
  • کتاب الردّ علی الغلاة; مسعودی از این کتاب با عنوان الردّ علی الغلاة و غیرهم من الباطنیة نام ‌برده است.[۴۴]
  • کتاب الردّ علی فرق الشیعة ما خلا الامامیه[۴۵]
  • کتاب الردّ علی المجسّمة؛[۴۶]
  • کتاب الردّ علی من أکثر المنازلة[۴۷]
  • کتاب الردّ علی المنجمین؛[۴۸]
  • کتاب الردّ علی الواقفة[۴۹]
  • کتاب الردّ علی یحیی بن اصفح فی الامامة[۵۰]
  • کتاب فرق الشیعة[۵۱]
  • کتاب فی الإستطاعة علی مذهب هشام[۵۲]
  • کتاب فی الجبر[۵۳] کتابی بزرگ در موضوع جبر است.
  • کتاب فی الخبر الواحد و العمل به[۵۴]
  • کتاب فی الردّ علی من قال بالرؤیة للباری عزّوجل[۵۵]
  • کتاب فی المرایا و جهة الرؤیة فیها[۵۶]
  • کتاب الموضح فی حروب امیرالمومنین(ع)[۵۷]
  • کتاب النقض علی ابی‌الهذیل فی المعرفة؛[۵۸]
  • کتاب النقض علی جعفر بن حرب فی الامامة[۵۹]
  • کتاب النکت فی الردّ علی ابن‌‌راوندی[۶۰] مجالس او با ابوالقاسم بلخی که خود نوبختی گردآورده است.[۶۱]
  • مختصر الکلام فی الجبر[۶۲]
  • مسائلة للجبائی، در مباحث پراکنده[۶۳]
  • الردّ علی بطلمیوس فی هیئة الفلک و الارض: ابن‌طاووس این اثر را در اختیار داشته[۶۴]و در آن نام کتاب به «الرصد علی بطلمیوس» تصحیف شده است.

سرنوشت آثار

جز فرق الشیعه، هیچ یک از آثار نوبختی برجای نمانده، اما برخی از آثار او تا قرن هفتم موجود بوده است و علمای قدیم از آنها نقل کرده‌اند.[۶۵]

نجاشی الآراء و الدیانات را به عنوان کتاب بزرگی که دربردارندۀ علوم بسیاری است ستوده و یادآور شده که این کتاب را بر استادش، شیخ مفید، قرائت کرده است.[۶۶]

همچنین ابن‌ طاووس در قرن هفتم، کتاب الآراء و الدیانات، استدراک نوبختی بر ردّیۀ ابوعلی جبائی بر منجمان و الردّ علی بطلمیوس فی هیئة الفلک و الارض وی را، در اختیار داشته است.[۶۷] نام کتاب اخیر در متن چاپی، به «الرصد علی بطلمیوس» تصحیف شده است.[۶۸]

مسعودی[۶۹] ابن‌ جوزی[۷۰] و ابن ابی‌الحدید،[۷۱] در آثار خود، به مطالبی از کتاب الآراء و الدیانات اشاره کرده‌اند که آن نام نوبختی به حسین بن موسی تصحیف شده است.[۷۲]

خطیب بغدادی، ذهبی و ابن جوزی به کتاب الردّ علی الغلاة اشاره و از آن نقل کرده‌اند.[۷۳]

ابن شهرآشوب نیز به مطالبی از کتاب الامامة[۷۴] و کتاب دیگری از او[۷۵] که احتمالاً کتاب التنزیه و ذکر متشابه القرآن بوده، استناد جسته است.

جستارهای وابسته

پانویس

  1.  مدرسی طباطبایی، ص۳۲۸-۳۲۹؛ اقبال، ص۱-۲۴۵
  2.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵؛ طوسی، فهرست، ص۱۲۱؛ طوسی، الرجال، ص۴۲۰
  3.  اقبال، ص۱۲۵-۱۲۶
  4.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵
  5.  نجاشی، ص۶۳
  6.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵; طوسی،فهرست، ص۱۲۱
  7.  نجاشی ص۶۴
  8.  مدرسی طباطبایی، ص۲۱۴-۲۱۵
  9.  ابن ندیم، ص۲۲۵، طوسی، فهرست، ص۱۲۱،
  10.  خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۷۷
  11.  نجاشی، ص۶۳
  12.  نجاشی، ص۶۳ طوسی، الرجال، ص۴۲۰
  13.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵; طوسی،فهرست، ص۱۲۱
  14.  ابن طاووس، ص۱۲۱
  15.  الذریعه،ج۱، ص۳۴-۳۵
  16.  ابن ندیم، ص۲۲۵؛ طوسی،فهرست، ص۱۲۱
  17.  نک،ابن ندیم، ص۲۲۵
  18.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵؛ نجاشی، ص۶۳؛ طوسی، ص۱۲۱.
  19.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵
  20.  نجاشی، ص۶۳
  21.  نجاشی، ص۶۳
  22.  نجاشی، ص۶۳
  23.  نجاشی، ص۶۳
  24.  ابن‌ندیم، ص۲۲۶؛ طوسی، ص۱۲۱
  25.  ابن‌ندیم، ص۲۲۶؛ طوسی، ص۱۲۱
  26.  نجاشی، ص۶۳
  27.  نجاشی، ص۶۳
  28.  نجاشی، ص۶۳; طوسی، ص۱۲۱
  29.  نجاشی، ص۶۴
  30.  ابن‌ندیم، ص۲۲۶
  31.  نجاشی، ص۶۳
  32.  نجاشی، ص۶۳
  33.  ابن‌ندیم، ص۲۲۵-۲۲۶؛ طوسی، ص۱۲۱
  34.  نجاشی، ص۶۳؛ طوسی، ص۱۲۱
  35.  نجاشی، ص۶۴
  36.  نجاشی، ص۶۳
  37.  نجاشی، ص۶۳
  38.  نجاشی، ص۶۳; ابن طاووس، ص۱۲۱
  39.  ابن‌ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص۶۴؛ طوسی، ص۱۲۱
  40.  نجاشی، ص۶۴
  41.  نجاشی، ص۶۳-۶۴؛ قس ابن ندیم، ص ۲۲۶
  42.  نجاشی، ص۶۳
  43.  نجاشی، ص۶۴
  44.  نجاشی، ص۶۴؛ مسعودی، التنبیه و..
  45.  نجاشی، ص۶۳؛ طوسی، ص۱۲۱
  46.  نجاشی، ص۶۴
  47.  نجاشی، ص۶۴
  48.  نجاشی، ص۶۴
  49.  نجاشی، ص۶۴
  50.  نجاشی، ص۶۴
  51.  ص۶۴
  52.  نجاشی، ص۶۴
  53.  نجاشی، ص۶۴
  54.  نجاشی، ص۶۴
  55.  نجاشی، ص۶۴
  56.  نجاشی، ص۶۴
  57.  نجاشی، ص۶۴
  58.  نجاشی، ص۶۴
  59.  نجاشی، ص۶۴
  60.  نجاشی، ص۶۳
  61.  نجاشی، ص۶۴
  62.  نجاشی، ص ۶۴
  63.  نجاشی، ص۶۴
  64.  ابن‌طاووس، ص۱۲۲
  65.  مسعودی، مروج‌الذهب، ج۱، ص۹۴؛ مسعودی، التنبیه و..، ص۳۴۳
  66.  نجاشی، ص۶۳
  67.  ابن طاووس، ص۱۲۱-۱۲۲
  68.  ابن‌طاووس، ص۱۲۲
  69.  مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۹۴؛ مسعودی، التنبیه و..، ص۳۴۳
  70.  ابن جوزی، ص۴۲-۴۳، ۴۷، ۴۹، ۶۹، ۷۴، ۸۱-۸۲، ۸۸، ۹۱
  71.  ج ۳، ص۲۲۸، ۲۳۱
  72.  مسعودی، مروج‌الذهب، ج۱، ص۹۴؛ مسعودی، التنبیه و..، ص۳۴۳
  73.  خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۷۷ ; ذهبی، ج۲۰، ص۳۰۳;ابن‌جوزی، ص۱۰۳
  74.  ابن‌شهرآشوب، ۱۳۷۹، ج ۳، ص ۳۰۴
  75.  ابن‌شهرآشوب، ۱۳۲۸، ج ۲، ص ۶۰
 

منابع

  • ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، ۱۴۰۴ق.
  • ابن‌جوزی، تلبیس ابلیس، قاهره، ۱۳۴۰ق.
  • ابن شهرآشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن، چاپ حسن مصطفوی، تهران، ۱۳۲۸ش.
  • ابن‌ شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، چاپ سید هاشم رسولی محلاتی، قم، ۱۳۷۹ق.
  • ابن ندیم، محمد بن اسحق، الفهرست، چاپ رضا تجدد، تهران، ۱۳۹۳ق.
  • ابن طاووس، رضی الدین علی بن موسی، فرج المهموم، نجف، ۱۳۶۸ق.
  • اقبال، عباس، خاندان نوبختی، تهران ۱۳۵۷ش.
  • خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷ق.
  • ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ق.
  • شیخ طوسی، محمد بن حسن، الرجال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۵ق.
  • شیخ طوسی، محمد بن حسن، فهرست کتب الشیعه و اصولهم، چاپ سید عبدالعزیز طباطبایی، قم، ۱۴۲۰ق.
  • مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرایند تکامل، ترجمۀ هاشم ایزدپناه، تهران، ۱۳۸۶ش.
  • مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، بیروت، بی‌تا.
  • مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قم، ۱۴۰۴ق.
  • نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعه (رجال النجاشی)، چاپ سید موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق.

پیوند به بیرون

 

منوی ناوبری تاریخواندن