جزئیات دایرکتوری

نقشه نما :: جزئیات

هشام بن حکم : متکلم شیعی قرن دوم قمری

جمعه, 07 اسفند 1394 ساعت 19:51
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

هشام بن حکم : متکلم شیعی قرن دوم قمری 

وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D9%87%D8%B4%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%DA%A9%D9%85

           علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > هشام بن حکم

هشام بن حکم

 
 
هشام بن حکم
زادروز ؟ - واسط
درگذشت ۱۷۹ق
محل زندگی کوفه، واسط
نقش‌های برجسته متکلم، راوی حدیث
دین اسلام
مذهب شیعه

هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق و امام کاظم (ع).شیعیان و بسیاری از دانشمندان اهل سنت او را به لحاظ علمی ستوده‌اند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌ بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور، و دریافت جوایز متعدد از هارون الرشید را گواه این مدعا دانسته‌اند.

محتویات

 [نهفتن

معرفی

کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است[۱]. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است[۲]. بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان مولی‌ (به معنای فرد غیرعرب که تحت حمایت یک قبیله عرب است) یاد کرده‌اند، اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانسته[۳] و عربی بودن نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آورده‌اند. از معتقدان به ولاء‌،برخی او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت داده‌اند.

کشّی به نقل از فضل بن شاذان، نوشته است که هشام اصالتا کوفی و محل تولد و رشد و نمو او واسط است[۴] به گفته کشّی، فضل بن شاذان خانه هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح بوده[۵]. درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباس‌فروش بوده است[۶].

برای هشام برادری به نام محمد در کتاب های علم رجال ذکر شده که از راویان حدیث بوده و محمد بن ابی عمیر از وی روایت کرده است[۷]. همچنین از دو فرزند وی، به نام های حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی درباره امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است[۸].

گرایش‌های فکری و مذهبی

هشام از نظر گرایش‌های فکری و مذهبی به فرقه‌های گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، می‌توان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد.[۹]

  • برخی هشام را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانسته‌اند[۱۰]. در این باره حتی به روایتی از امام رضا(ع) تمسک شده که هشام بن ابراهیم عباسی را از اصحاب خاص ابوالحارث، یعنی یونس بن عبدالرحمان، و ابوالحارث را اصحاب خاص هشام بن حکم و هشام را از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر را زندیق خوانده است[۱۱]. تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشه وی، روشن نیست، اما هشام رویکرد مادی قوی بوده و شاهد آن، نسبت دادن اعتقاد به جسمیت برخی اعراض (همچون رنگ‌ها و طعم‌ها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به اوست. چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بود، این احتمال مطرح شده که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه -که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود- بر اندیشه هشام تأثیر گذاشته‌اند[۱۲].

بنابر برخی منابع، شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولا روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیا از اینکه وی شاگرد شخصی دهری‌مسلک بوده، نمی‌توان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت. ثالثا صِرف وجود مشابهت‌هایی میان دیدگاه‌های آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست[۱۳].

  • ابن ندیم، هشام را از اصحاب جهم بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاه‌ها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحله‌ای از زندگی‌اش دانسته شده است[۱۴].

شخصیت هشام در احادیث

مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم می‌شوند: روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش.

ستایش

روایات ستایش، از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایت اهل بیت و اثبات‌کننده بطلان دشمنان آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است[۱۶]. او بنده خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است[۱۷]. هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است[۱۸]. امام صادق به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح القدس خواهی بود[۱۹].

نکوهش

از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیه‌السلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام فرمانبرداری نکرد و ادامه مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید[۲۰].

ردّ روایات دالّ بر نکوهش

به این روایات پاسخ‌های متعددی داده شده است، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده و هشام در دوران مهدی عباسی از امام کاظم (ع) کسب اجازه کرده بود[۲۱].

پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمی‌شده است. هشام خود گفته است: «‌مثلی لاینهی عن الکلام‌»[۲۲] و امام صادق به وی فرموده است: مِثلُکَ فلیکلم الناس (ترجمهمانند تویی باید با مردم سخن گوید.[۲۳]افزون بر اینها، اگر این امر صحت داشت، امام رضا و امام جواد برای او طلب رحمت نمی‌کردند[۲۴].

موقعیت و جایگاه علمی

هشام از نگاه اهل سنت

هشام بن حکم از برجسته‌ترین چهره‌های علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام که خود به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است، گفت:

انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود. او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود[۲۵].

علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستوده‌اند؛ حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظره دیگران، و دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست[۲۶]. وقتی پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی بن خالد برمکی، تنها ۲ نفر را شایسته این کار دانست؛ هشام بن حکم و ضرار[۲۷].

تبحر در علوم مختلف

هشام بن حکم از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده و صاحب آثاری در آنهاست. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است[۲۸]. شهرستانی در صحت انتساب برخی اتهام‌ها به وی، تردید کرده و نوشته که هشام در اصول و مبانی، صاحب اندیشه‌ای عمیق بود هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله چشم پوشید[۲۹].

بنابر برخی اقوال، هشام رویکردی انتقادی به فیلسوفان داشته. نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتا مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است[۳۰].

هشام در علوم نقلی ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده، اثر اوست[۳۱]. حجیت خبر متواتر، استصحاب و اجماع، از آرای اصولی اوست[۳۲].

استادان و شاگردان

درباره استادان هشام، اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم بن صفوان دانسته‌اند[۳۳]. هشام مدتی طولانی در درس امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و شاگرد ایشان بوده. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری می‌خواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفته‌ای، تصریح می‌کرد که از خود شما آموخته‌ام[۳۴]. بسیاری از عقاید و اندیشه‌های هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم سازگار است و این هماهنگی، نشان‌دهنده سرچشمه این اندیشه‌هاست.

از جمله شاگردان هشام این اشخاص بوده‌اند:

شخصیت‌های برجسته‌ای نظیر ابواحمد محمد بن ابی عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط بن صالح بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده و شاگردان وی در نقل روایت شمرده شده‌اند.[۴۲] در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بوده‌اند.[۴۳]

مناظره ها

هشام در فن مناظره چیره دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمرو بن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله، عبدالرحمان بن کیسان (ابوبکر اصم بصری) (متوفی ۲۰۰)،ابوالهذیل علاف (متوفی ۲۳۵)، و نظّام (متوفی ۲۳۱).[۴۴]

ویژگی‌های اخلاقی

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگی‌هایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفت زده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته گفته است «‌این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند».[۴۵] علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود.[۴۶]

آرا و اندیشه‌های کلامی

اندیشه‌های کلامی هشام را در پنج بخش می‌توان بررسی کرد: خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، پیامبرشناسی، امامت.

خداشناسی

شناخت خدا

بر اساس برخی گزارش‌ها، هشام به ضروری بودن معرفت و شناخت خدا باور داشته است.[۴۷] به نوشتۀ ابوالحسن اشعری، [۴۸] همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراری‌اند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است.[۴۹]

دربارۀ اثبات وجود خدا، ابن بابویه در التوحید[۵۰] از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش، پیدایش و ویژگیهای جسمانی‌اش، بر وجود خدا استدلال کرده است.

به اعتقاد هشام، از راه اعراض بر وجود خدا نمی‌توان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال می‌شود باید ضروری باشد نه استدلالی.[۵۱]

صفات خدا

بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص می‌توان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی می‌داند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات می‌شمارند – مخالف است. این مطلب در خصوص علم، به صراحت از او گزارش شده است.[۵۲] تعبیر عالم بعلم در سخن شهرستانی[۵۳] به دیدگاه وی اشاره دارد. بر اساس گزارشی از هشام، وی در مورد علم، اراده، خلق، بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی‌اند و نه غیر آنها و نه بعض آنها.[۵۴]

علم الاهی

در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت می‌شود که وی به حدوث علم باور داشته است.[۶۱] از برخی گزارشها نیز می‌توان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود می‌شود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل می‌شود.[۶۲]

انکار علم پیشین

در منابع، دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است.[۶۳]

دلایل نقلی

از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ ثُمَّ جَعَلْنَاکمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْ ضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ (ترجمهآنگاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار می‌کنید.)یونس–۱۴] و همچنین آیۀ الْآنَ خَفَّفَ اللَّـهُ عَنکمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفًا (ترجمهاکنون خدا بر شما تخفیف داده و معلوم داشت که در شما ضعفی هست.)انفال–۶۶] [۶۴]

برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلی، [۶۵] اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کرده‌اند، بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفته‌اند.[۶۶]

تشبیه و تجسیم

تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شده‌اند.[۶۷]

بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است.[۶۸]

دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشته‌اند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیم‌اند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی می‌دانند.[۶۹] گروهی بر آن‌اند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیه‌السلام بوده است.[۷۰] برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام بن سالم جوالیقی دانسته‌اند.[۷۱]

جهان شناسی

حدوث عالم

هشام بن حکم در جهان شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده می‌شود، تناهی عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست.[۸۰]

جسم و اعراض

از دیگر مباحث جهان شناختی که اهمیت به سزایی در اندیشه‌های هشام بن حکم دارد، مسئلۀ جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر، [۸۱] از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق دارند و اعراض، صفات اجسام‌اند که جز در آنها موجود نمی‌شوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمی‌ایستند.

دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیده‌اند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است.[۸۲]

پدیده‌های طبیعی

دربارۀ برخی از پدیده‌های طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است.[۸۳] اشعری[۸۴] از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی می‌شود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.

جن

هشام در مورد جن با معتزله هم رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است.

شیطان

دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (ترجمهاز شرّ وسوسه گر نهانی)ناس–۴] و الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (ترجمهآن کس که در سینه‌های مردم وسوسه می‌کند)[ ناس–۵] ، شیطان را موجودی وسوسه گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه می‌کند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود.[۸۵]

انسان شناسی

غیرجسمانی بودن انسان

هشام انسان را غیرجسمانی می‌دانست. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است.[۸۶] افزون بر این، شیخ مفید در المسائل السّرویه، [۸۷] در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب، سکون، حرکت، اتصال، و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام بن حکم شمرده است.[۸۸]

جاودانگی انسان

هشام بن حکم به جاودانگی انسان نیز باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده، بر اینکه اهل بهشت در آن جاودان‌اند، استدلال کرده است.[۸۹]

جبر و اختیار

دربارۀ دیدگاه‌های هشام راجع به جبر و اختیار، گزارش‌های متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانسته‌اند.[۹۰] ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی، [۹۱] این سخنان را بی‌اعتبار دانسته‌اند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود می‌کنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است.[۹۲]از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر این که وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد.[۹۳]

بر اساس گزارش اشعری، [۹۴] جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری می‌دانسته است؛ از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیق‌تر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمی‌توان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین الامرین قابل حمل است.[۹۵]

استطاعت

موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمی‌پذیرد. به گفتۀ شهرستانی، [۹۶] ارکان استطاعت از نظر هشام عبارت‌اند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری، [۹۷] هشام ارکان استطاعت را پنج چیز می‌دانسته است: صحت (سلامت)، امنیت یا باز بودنِ راه، مهلت زمانی داشتن، ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق می‌یابد مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام می‌شود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی است)، و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق می‌پذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج ـ که در روایات نیز آمده ـ برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا می‌شدند.[۹۸]

پیامبرشناسی

تعریف پیامبر

بر اساس گزارش‌های رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی می‌کند و وحی یکی از تفاوت‌های پیامبر و امام است.[۹۹]

عصمت

بر اساس نوشته‌های اشعری[۱۰۰] و بغدادی، [۱۰۱] هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمی‌دانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه می‌سازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.

بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمی‌توانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد.[۱۰۲] از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام الزام خصم گفته باشد.[۱۰۳] بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آن چه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار می‌نماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کرده‌اند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداخته‌اند.[۱۰۴]

معجزه

ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام اموری را که خارق عادت نامیده می‌شود، به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده می‌شود.[۱۰۵] بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارش‌ها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است.[۱۰۶] این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده می‌شوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را از ائمه، به ویژه امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام، نقل کرده است.[۱۰۷] دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده می‌شود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده می‌شود. لذا، ساحر نمی‌تواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند.[۱۰۸]

دلیل ضرورت نبوت

موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را می‌توان تقریری از برهان مدنی بالطبع بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظره‌ای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، مهم‌ترین وجوه ضرورت نبوت است.[۱۰۹]

امامت

هشام از جمله بزرگ‌ترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان همت گماشت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد.[۱۱۰]

وجوب نصب الاهی

هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت.[۱۱۱] همۀ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسان‌ها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک می‌کند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور می‌سازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچ‌گاه حجت‌های الهی از میان نمی‌روند، اشاره کرده است.[۱۱۲]

ویژگی‌های امام

از دیدگاه هشام می‌توان صفات و ویژگی‌های امام تقسیم می‌شود به ویژگی‌های نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن.[۱۱۳] حتی قاضی عبدالجبار درالمغنی[۱۱۴] هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. البته متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند.[۱۱۵]

ویژگی‌های شخصی

هشام بن حکم دربارۀ ویژگی‌های شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند: «‌معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟‌» پاسخ داد که از امام صادق از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند می‌فرماید: وَمَن یعْتَصِم بِاللَّـهِ فَقَدْ هُدِی إِلَیٰ صِرَ اطٍ مُّسْتَقِیمٍ (ترجمهو هر کس به خدا تمسک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.)آل عمران–۱۰۱] [۱۱۶]

تحلیل عصمت

افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلت‌های نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است.[۱۱۷]

هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده است، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است.[۱۱۸] دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است.[۱۱۹] تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی[۱۲۰] و شهرستانی[۱۲۱] بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری[۱۲۲] سخن از عصمت از سهو و اشتباه است.

علم

ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمت‌های نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است[۱۲۳] و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزه‌ها و معارف دینی ممکن نیست.

اجرای احکام

از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّت‌های الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمی‌یابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی می‌گردد[۱۲۴] و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع می‌شود[۱۲۵] و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لَّا یهِدِّی إِلَّا أَن یهْدَیٰ... (ترجمهپس، آیا کسی که به سوی حق رهبری می‌کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی‌نماید مگر آنکه [خود] هدایت شود؟...)یونس–۳۵] شاهد آورده است.[۱۲۶]

شجاعت

از دیگر ویژگی‌های امام این است که باید شجاع‌ترین و سخی‌ترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است.[۱۲۷]

بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، جانشینان پیامبر، حجت‌های الهی بر خلق، دوازده نفرند که به تعبیر خود پیامبر «‌اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد ».[۱۲۸] هشام بن حکم در اثبات امامت علی(ع)، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی(ع)، پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. فقط شیعهادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به صراحت از هشام گزارش شده است.[۱۲۹]

هشام در پاسخ به این پرسش که چرا علی(ع) را بر ابوبکر برتری می‌بخشد، وجوه برتری ایشان را به تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلت هاست و ابوبکر واجد هیچ یک از آنها نیست، پس علی(ع) برتر است.[۱۳۰]

رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت

هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار ـ که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال می‌شود ـ بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است.[۱۳۱]

آثار

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است[۱۳۴]. در کتاب‌های رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رساله وی نام برده شده، ولی هیچ یک از آنها در دسترس نیست. تعدد موضوعی این آثار، گواه جامعیت علمی اوست.

  • آثار فقهی و حدیثی وی عبارت بوده‌اند از:
  1. علل التحریم
  2. الفرائض
  3. الالفاظ
  4. الاخبار کیف تفتح
  5. اصل هشام
  6. کتاب المیراث
  • آثار کلامی و فلسفی وی:
  1. الامامة
  2. التدبیر فی الامامة
  3. الوصیة و الرد علی من انکرها
  4. اختلاف الناس فی الامامة
  5. المجالس فی الامامة
  6. التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعة
  7. المیزان
  8. کتاب الحکمین
  9. الالطاف
  10. التوحید
  11. الشیخ والغلام فی التوحید
  12. الجبر و القدر
  13. المعرفة
  14. المجالس فی التوحید
  15. القدر
  16. الدلالة علی حدوث الاشیاء
  17. تفسیر مایلزم العباد الاقرار به
  18. الاستطاعة
  19. الرد علی الزنادقة
  20. الرد علی اصحاب الثنین
  21. الرد علی اصحاب الطبائع
  22. الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید
  23. الرد علی من قال بامامة المفضول
  24. الرد علی المعتزلة
  25. الرد علی المعتزلة فی امر طلحة والزبیر
  26. الرد علی شیطان الطاق
  27. الرد علی هشام الجوالیقی

کتاب «اختلاف الناس فی الامامة» او، شالوده کتاب فرق الشیعه حسن بن موسی نوبختی است[۱۳۵].

وفات

دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش در دست است. نخستین گزارش از ابن بابویه است. وی[۱۳۶] جریان مناظرۀ هشام را با ضرار بن ضبی و عبدالله بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده است. به نوشتۀ وی، در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگی‌های ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود. آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «‌صاحب القصر امیرالمؤمنین». هارون الرشید که مخفیانه مناظره را می‌شنید، دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز که از خشم هارون آگاه شد، به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به سمت کوفه گریخت. و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیه‌السلام، رفت. وی در آنجا به شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.

دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی علیه السلام را مفروض الطاعه معرفی کرده، در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی (ع) در این زمان نیز واجب الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت می‌کنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن‌ شرف درگذشت.[۱۳۷]

در گزارش دوم،[۱۳۸] داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی بن خالد برمکی در مورد اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، 2 ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.

با توجه به این روایت‌ها، سال وفات هشام را – که دبارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد – می‌توان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی،[۱۳۹] وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون الرشید، در کوفه درگذشته است. به نظر می‌رسد که این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. پس، این ادعا که وی اندک زمانی پس از سقوط برامکه و در زمان خلافت مأمون عباسی (ﺣﻜومت: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته است،[۱۴۰] یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد از دنیا رفته است،[۱۴۱] از وثاقت برخوردار نیست.

پانویس

  1. پرش به بالا مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴
  2. پرش به بالا ر.ک: نعمه، ص۴۲ـ ۴۳؛ صفایی، ص۱۰ـ ۱۱
  3. پرش به بالا ر.ک: صدر، ص۳۶۰؛ نعمه، ص۴۰ـ ۴۱
  4. پرش به بالا رجال کشی، ص ۲۵۵
  5. پرش به بالا نیز ر.ک: ابن ندیم، همانجا؛ قس نجاشی، ص ۴۳۳
  6. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۴۱۴، ج۴، ص۴۳۷
  7. پرش به بالا ر.ک: مامقانی، ص۱۰۹
  8. پرش به بالا نجاشی، ص ۱۳۶
  9. پرش به بالا ر.ک: به نعمه، ص۵۵
  10. پرش به بالا خیاط، ص ۴۰ـ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص۳۱
  11. پرش به بالا رجال کشّی، ص ۲۷۸
  12. پرش به بالا نعمه، ص۵۶ـ ۵۸
  13. پرش به بالا اسعدی، ص ۲۸
  14. پرش به بالا نعمه، ص۵۸
  15. پرش به بالا ص ۲۵۶ـ ۲۵۷
  16. پرش به بالا کشی، ص ۲۷۸؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص ۱۲۸
  17. پرش به بالا همان، ص ۲۷۰
  18. پرش به بالا کلینی، ج۱، ص۱۷۲؛ مامقانی، ج۳، ص۲۹۴
  19. پرش به بالا شریف مرتضی، ج۱، ص۸۵
  20. پرش به بالا کشّی، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸
  21. پرش به بالا کشّی، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶، ۲۶۹ ـ ۲۷۰
  22. پرش به بالا همان، ص۲۷۰ـ ۲۷۱
  23. پرش به بالا کلینی، ج۱، ص۱۷۳
  24. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج۳، ص۲۹۷ـ ۲۹۸
  25. پرش به بالا کشی، ص ۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۳؛ مامقانی، ج ۳، ص۲۹۶
  26. پرش به بالا مفید، ۱۴۰۵، ص ۹ـ ۱۰؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۲۹
  27. پرش به بالا راغب اصفهانی، ج ۱، ص ۳۷ـ ۳۸
  28. پرش به بالا ص۲۲۳
  29. پرش به بالا ج ۱، ص ۳۱۱
  30. پرش به بالا کشّی، ص ۲۵۸ـ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۹ـ ۳۷۰
  31. پرش به بالا طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص۳۶۰ـ ۳۶۱
  32. پرش به بالا خیاط، ص ۱۳۹، ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص ۴۶، پانویس ۱
  33. پرش به بالا کشی، ص ۲۵۶؛ ابن ندیم، همانجا
  34. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج ۱، ص ۲۳۸ـ ۲۴۰
  35. پرش به بالا ابن ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص ۳۲۸ـ ۳۲۹
  36. پرش به بالا کشّی، ص ۵۳۹
  37. پرش به بالا اشعری، ص ۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۲۸، پانویس ۳
  38. پرش به بالا نجاشی، ص ۲۵۰، ۴۳۳
  39. پرش به بالا کشّی، ص ۵۳۹؛ ابن ندیم، ص ۲۷۶
  40. پرش به بالا طوسی، ص ۳۶۷
  41. پرش به بالا کشّی، ص ۲۲۴
  42. پرش به بالا ر.ک: نبها، ص۹۲ـ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲
  43. پرش به بالا ر.ک: بغدادی، ص۶۸
  44. پرش به بالا ر.ک: مسعودی، ج۵، ص۲۱ـ ۲۲؛ کشّی، ص۲۷۴ـ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۸؛ اسعدی، ص۴۹، ۲۵۱ـ ۳۰۳
  45. پرش به بالا أنهما افضلا علی سائرالمتضادَین‌: جاحظ، ج۱، ص۴۶ـ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی، ج۳، ص۱۳
  46. پرش به بالا ر.ک: اسعدی، ص۵۲ـ ۵۴
  47. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۹۸
  48. پرش به بالا ص ۵۲
  49. پرش به بالا برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام ر.ک: اسعدی، ص۶۶ـ ۷۳
  50. پرش به بالا ص ۲۸۹
  51. پرش به بالا شهرستانی، ج۱، ص۳۰۹؛ برای بررسی تفصیلی این اقوال ر.ک: اسعدی، ص۷۳ـ ۷۹
  52. پرش به بالا اشعری، ص۳۷ـ ۳۸
  53. پرش به بالا ج۱، ص۳۱۱
  54. پرش به بالا اشعری، ص۵۵، ۲۲۲، ۵۱۱؛ بغدادی، ص۶۷ـ ۶۹
  55. پرش به بالا ر.ک: مسعودی، ج۵، ص۲۱ـ۲۲
  56. پرش به بالا ص۲۲۲، ۴۹۳ـ۴۹۴
  57. پرش به بالا نیز ر.ک: شهرستانی، ج۱، ص۳۰۹
  58. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۱۰۰
  59. پرش به بالا ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۵۳ـ ۱۵۴
  60. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۲۷۰ـ ۲۷۵
  61. پرش به بالا قاضی عبدالجبار، ۱۴۰۸، ص۱۸۳؛ بغدادی، ص۶۷؛ جرجانی، ج۸، ص۱۵۵؛ مجلسی، ج۴، ص۹۰
  62. پرش به بالا ر.ک: شهرستانی، ج۱، ص۳۱۱ـ ۳۱۲؛ همو، نهایة الاقدام فی علم الکلام، ص۲۱۷؛ علامه حلّی، ص۱۵۹
  63. پرش به بالا ر.ک: اشعری، ص۳۷، ۴۹۳ـ ۴۹۴؛ بغدادی، ص۶۷؛ علامه حلّی، ص۶۰ـ ۶۱
  64. پرش به بالا ر.ک: خیاط، ص۱۱۵
  65. پرش به بالا ص ۱۶۰ـ ۱۶۱
  66. پرش به بالا از جمله ر.ک: مفید، ۱۴۱۴، ص۵۴ـ ۵۵؛ شریف مرتضی، ج۱، ص۸۶؛ برای بررسی و تحلیل رأی هشام در این باب بر اساس منابع متقدم کلامی ر.ک: اسعدی، ص۸۶ـ ۱۱۵
  67. پرش به بالا ر.ک: خیاط، ص۶۰؛ اشعری، ص۳۱ـ ۳۳؛ بغدادی، ص۶۶؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۸
  68. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۰۵ـ ۱۰۶؛ اشعری، ص۳۱ـ ۳۳؛ ابن بابویه، ۱۳۷۵ش، ص۹۹؛ اما نه تنها این ادله تمام نیست، بلکه استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمی‌رسد؛ ر.ک: اسعدی، ص۱۱۸ـ ۱۲۱
  69. پرش به بالا از جمله ر.ک: مامقانی، ج۳، ص۳۰۰؛ شرف الدین، ص۴۲۰ـ ۴۲۱
  70. پرش به بالا ر.ک: شوشتری، ج۱، ص۳۶۵ـ ۳۶۶؛ مجلسی، ج۳، ص۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص۶۷؛ شرف الدین، ص۴۲۰
  71. پرش به بالا شریف مرتضی، ج۱، ص۸۳ـ ۸۴؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۷ـ ۳۰۸؛ مجلسی، ج۳، ص۲۹۰
  72. پرش به بالا ج۱، ص۸۳ـ ۸۴
  73. پرش به بالا ر.ک: اشعری، ص۳۰۴، ۵۲۱؛ مقدسی، ج۱، ص۳۹
  74. پرش به بالا ص ۲۰۸
  75. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۸۳
  76. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۰۶
  77. پرش به بالا علامه حلّی، ص۷۷، مجلسی، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۷ـ ۸
  78. پرش به بالا ج ۲، ص۲۰۲
  79. پرش به بالا ج ۳، ص۱۹۵، ۱۹۹ـ ۲۰۰
  80. پرش به بالا ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۵۳؛ اشعری، ص۵۹؛ بغدادی، ص۶۸
  81. پرش به بالا ص ۱۹۵ـ ۱۹۶
  82. پرش به بالا اشعری، ص۳۴۴
  83. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۶۷ـ ۲۶۸؛ اشعری، ص۶۳؛ بغدادی، ص۶۸
  84. پرش به بالا ص ۶۲
  85. پرش به بالا اشعری، ص۶۲
  86. پرش به بالا ر.ک: مقدسی، ج۲، ص۱۲۳ـ ۱۲۴
  87. پرش به بالا ص۵۷ـ ۵۹
  88. پرش به بالا نیز ر.ک: همو، ۱۴۱۴، ص۷۷
  89. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۷۴ـ ۲۷۵؛ مقدسی، ج۲، ص۱۲۱ـ ۱۲۲
  90. پرش به بالا ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص۳۵؛ خیاط، ص۶؛ ابن عبدربه، ج۲، ص۲۳۶؛ مقدسی، ج۵، ص۱۳۲
  91. پرش به بالا ج ۱، ص۸۶ ـ ۸۷
  92. پرش به بالا ر.ک: مجلسی، ج۵، ص۱۸ـ ۲۰
  93. پرش به بالا ر.ک: بغدادی، ص۶۷
  94. پرش به بالا ص ۴۰ـ ۴۱
  95. پرش به بالا ر.ک: اسعدی، ص۱۷۷ـ ۱۸۱
  96. پرش به بالا ج ۱، ص۱۵۰
  97. پرش به بالا ص۴۲ـ ۴۳
  98. پرش به بالا برای اطلاع بیشتر ر.ک: اسعدی، ص۱۸۱ـ ۱۸۵
  99. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۵؛ مجلسی، ج۶۹، ص۱۴۸ـ ۱۴۹
  100. پرش به بالا ص ۴۸
  101. پرش به بالا ص ۶۷ـ ۶۸
  102. پرش به بالا ر.ک: اسعدی، ص۱۸۹- ۱۹۱
  103. پرش به بالا ر.ک: نعمه، ص۲۰۳
  104. پرش به بالا اسعدی، ص۱۹۱
  105. پرش به بالا بغدادی، ص۶۸
  106. پرش به بالا ر.ک: اشعری، ص۶۳؛ بغدادی، ص۶۸
  107. پرش به بالا ر.ک: کشّی، ص۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج۱، ص۳۲۵؛ مجلسی، ج۴۸، ص۳۱، ۳۳ـ ۳۴
  108. پرش به بالا اشعری، ص۶۳
  109. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی ر.ک: به اسعدی، ص۱۹۴ـ ۱۹۶
  110. پرش به بالا ر.ک: طبرسی، ۱۴۰۱، ج۲، ص۳۶۵ ـ ۳۶۷
  111. پرش به بالا ر.ک: کلینی، ج۱، ص۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج۵، ص۲۲ـ ۲۳؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۲۰۷ـ ۲۰۹، ج۲، ص۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج۲، ص۳۶۷ـ ۳۶۸؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۳۰۵
  112. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۷۵ش، ص۲۷۰ـ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۲ـ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین ر.ک: اسعدی، ص۲۰۱ـ ۲۱۲
  113. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۲ـ ۳۶۸؛ مجلسی، ج۴۸، ص۱۹۷ـ ۲۰۳
  114. پرش به بالا ج ۲۰، قسم ۱، ص۱۱۸
  115. پرش به بالا ر.ک: شریف مرتضی، ج۲، ص۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نباطی، ج۲، ص۱۰۴ـ ۱۰۵
  116. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۶۱ش، ص۱۳۲؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۹۴ـ۱۹۵
  117. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۶۱ش، ص۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص۲۱۵
  118. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۸۵، ص۲۰۴؛ همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷
  119. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۸۵، ص۲۰۳؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۴۳
  120. پرش به بالا ص ۶۷
  121. پرش به بالا ج۱، ص۳۱۰ـ ۳۱۱
  122. پرش به بالا ر.ک: ص۴۸
  123. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۲۷۴
  124. پرش به بالا ر.ک: همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۳
  125. پرش به بالا همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷
  126. پرش به بالا همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۳ـ ۲۰۴
  127. پرش به بالا ر.ک: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۴؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۴۳ـ ۱۴۴
  128. پرش به بالا طبرسی، ۱۳۹۹، ص۳۷۱
  129. پرش به بالا ر.ک: ملطی شافعی، ص۳۱
  130. پرش به بالا ر.ک: مفید، ۱۴۲۵، ص۹۶ـ ۹۸؛ مجلسی؛ ج۱۰، ص۲۹۷ـ ۲۹۸
  131. پرش به بالا ر.ک: مفید، ۱۴۲۵، ص۹۶ـ ۹۷؛ مجلسی، ج۱۰، ص۲۹۷
  132. پرش به بالا ص ۳۱
  133. پرش به بالا ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۳
  134. پرش به بالا اشعری، ص ۶۳؛ طوسی، ص ۳۵۵
  135. پرش به بالا http://encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6843
  136. پرش به بالا ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۲ـ ۳۶۸
  137. پرش به بالا کشّی، ص۲۶۱ـ ۲۶۲
  138. پرش به بالا همان، ص۲۶۶ـ ۲۶۷
  139. پرش به بالا ص ۲۵۶
  140. پرش به بالا ر.ک: ابن ندیم، ص۲۲۴
  141. پرش به بالا ر.ک: نجاشی، ص۴۳۳
 

منابع

  • قرآن کریم؛
  • ابن بابویه، علل الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶.
  • همو، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (؟۱۳۵۷ش).
  • همو، معانی الاخبار، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش.
  • همو، الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
  • همو، کمال الدین و تمام النعمۀ، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
  • همو، من لایحضره الفقیه، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴.
  • ابن شهرآشوب، معالم العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱.
  • همو، مناقب آل ابی طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش.
  • احمدبن محمد ابن عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
  • ابن قتیبه، عیون الاخبار، بیروت (بی‌تا.).
  • همو، تأویل مختلف الحدیث، بیروت (بی‌تا.).
  • ابن ندیم، کتاب الفهرست، چاپ محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش؛
  • علیرضا اسعدی، هشام بن حکم، قم ۱۳۸۸ش.
  • علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰.
  • عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت (بی‌تا.)
  • ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸.
  • عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت (بی‌تا.)
  • علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷.
  • عبدالرحیم بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی ابن راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت (بی‌تا.)
  • حسین بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت (بی‌تا.)
  • عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲.
  • علی بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی الامۀ، چاپ عبدالزهراء حسینی خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰.
  • نورالله بن شریف الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش.
  • محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸.
  • همو، نهایة الاقدام فی علم الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره (بی‌تا.).
  • حسن بن هادی صدر، تأسیس الشیعۀ لعلوم الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران (بی‌تا.)
  • محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش.
  • احمد صفایی، هشام بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش.
  • فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ علی اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹.
  • همو، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
  • محمدبن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشد ۱۳۵۱ش.
  • حسن بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی رنجانی، (قم) ۱۳۶۳ش.
  • محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۴ش.
  • قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسۀ، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
  • همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر (بی‌تا.)
  • قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹.
  • محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفۀالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش.
  • عبدالله مامقالی، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف ۱۳۵۲.
  • همو، مرآة العقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش.
  • علی اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش.
  • مسعودی، مروج الذهب(بیروت).
  • شیخ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
  • همو، المسائل السرّویه، قم ۱۴۱۳.
  • همو، اوائل المقالات، بیروت ۱۴۱۴.
  • همو، الاختصاص، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵.
  • مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
  • محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹.
  • علی بن یونس بناطی بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴.
  • خضرمحمد نبها، مسند هشام بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶.
  • احمدبن علی نجاشی، رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷.
  • عبدالله نعمه، هشام بن الحکم، بیروت ۱۴۰۴.
  • EI2, s. v. "Hishâm B. Al- Hakam" (by W. Madelung).

پیوند به بیرون

 
 
 

آنچه را که دنبالش بودید را یافتید؟

 
 
 
 

منوی ناوبری


 
بازدید 798 دفعه

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.