الگو:کتاب های کلامی شیعه
|
مناظره حجج اسلام حسن رمضانی و حسن میلانی( گرایش تفکیکی ) در باب "وحدت وجود" بخش دوم
وبسایت: http://simafekr.tv/0fa719idattach.htm
حسن رمضانی: باید پذیرفت که منظور عرفا و فلاسفه از اقوال بحث برانگیزِ «وحدت وجود»، چیزی غیر از ظاهر آن است. قضیه وحدت وجود در لسان بزرگان، مانند نسبت روح و جسم است که نه می توان به حلول روح در جسم یا وحدت آن دو قائل شد و نه می توان جدایی کامل روح و جسم را پذیرفت. به تعبیر جامی: «حق جان جهان است و جهان جمله بدن».
حسن میلانی: اشکال عمده به بحث «وحدت وجودِ» فلاسفه و عرفا، تناقض گویی ایشان است. مثلاً ملاصدرا یک جا می گوید جهلۀ متصوفه گفتند ماوراء نداریم و غیر از این وجود خدا نداریم، اما خود وی به کرّات وجود را واحد شخصی می داند و قائل است هر کس خدا را غیر از جمیع اشیاء بداند کافر است.
این مناظره 25 مهر 1390 توسط فصلنامه «سمات» در منزل مهدی نصیری، مدیرمسئول این فصلنامه، برگزار شده است.
مناظره حجج اسلام حسن رمضانی و حسن میلانی( گرایش تفکیکی ) در باب "وحدت وجود" بخش اول
وبسایت: http://simafekr.tv/0fa718idattach.htm
فهرست متکلمان شیعه
متکلمان شیعه
| |
---|---|
قرن دوم | |
قرن سوم | |
قرن چهارم |
ابن جنید • ابن قبه رازی • ابوالقاسم کوفی • ابو سهل نوبختی • ابن ابی عقیل • نوبختی • حسین بن علی بن بابویه • شیخ صدوق • ابن بابویه • ابن ابی زینب • اِبْن عَبْدَک • ابوالجیش بلخی • شیخ مفید
|
قرن پنجم | |
قرن ششم | |
قرن هفتم | |
قرن هشتم | |
قرن نهم | |
قرن دهم | |
قرن یازدهم | |
قرن دوازدهم | |
قرن سیزدهم | |
قرن چهاردهم | |
قرن پانزدهم | |
فهرست کتاب های کلامی شیعه
زرارة بن اعین : متکلم شیعی قرن دوم قمری
وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%B2%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%86
این مقاله فاقد دادههای کتابشناختی یا دارای کتابشناسی ناقص است. میتوانید با اصلاح نحوهٔ ارجاع به منابع بر طبق شیوهنامهٔ ارجاع به منابع، به ویکیشیعه کمک کنید. مطالب بدون منبع یا دارای منبع نادقیق در آینده حذف خواهند شد. |
زُرارَة بن اَعْیَن | |
---|---|
زادروز | حدود ۷۰ق |
درگذشت | حدود ۱۵۰ق - کوفه |
شاگردان | موسی بن بکر واسطی، ابان بن تغلب حریزی، حنان بن سدیر، جمیل بن دراج، هشام بن سالم، ابن بکیر، ابن مسکان، ابوخالد، ثعلبه بن میمون، علی بن عطیه، عمر بن اذنیه، محمد بن حمران، حَریز، حسن بن موسی |
شناختهشده برای | فقیه، متکلم و از اصحاب اجماع |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
آثار | الاستطاعة والجبر والعهود |
فرزندان | عبیدالله، عبدالله، حسن، حسین، یحیی و رومی |
زُرارَة بن اَعْیَن بن سُنسُن شَیبانی کوفی، (ولادت حدود ۷۰ - وفات ۱۵۰ هجری قمری) صحابه خاص امام باقر (ع)، امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و از بزرگترین فقها ومتکلمان شیعه و از اصحاب اجماع. امام جعفر صادق(ع) او را از برترین اصحاب خود برشمرده و درباره اش گفتهاست: «اگر زراره نبود، احادیث پدرم از میان می رفت.» و او را به بهشت بشارت داده و از جمله مخبتین، اوتاد الارض، السابقون السابقون و ... برشمرده است. زراره از خاندان بزرگ آل اعین است که افراد بسیاری از این خاندان جزو اصحاب ائمه(ع)، راویان بزرگ و فقهای شیعه بودهاند. گویا زراره تألیفات فراوانی داشته، اما در آثار رجالی، تنها نام کتاب الاستطاعة والجبر والعهود، ذکر شده است و به نام دیگر آثار او اشارهای نشده است.
|
اسم اصلی او، عَبدرَبّه و لقبش زراره بوده است. چنانچه در روایتی خود او نقل میکند که امام صادق(ع) به من فرمود:ای زراره اسم تو در اسامی اهل بهشت بدون الف است. گفتم: بله فدایت شوم اسم اصلی من عبدربه و لقبم زراره است.[۱] کنیه او را ابوعلی یا ابوالحسن ذکر کردهاند.[۲]
زراره از خاندان بزرگ آل اعین است. این خاندان که منسوب به اعین بن سُنْسُن است، از نظر زمانی طولانیترین دوران خدمات علمی را در میان دیگر خاندانهای شیعی دارا ست. افراد آل اعین، کوفی و غالباً در شهر کوفه ساکن بودهاند.[۳]
جد زراره، سُنسن، مسیحی و راهب بوده است و طبیعتاً پسرش اعین نیز مسیحی بوده و پس از اسارت اعین به دست مسلمین و رفتن به قبیله بنی شیبان وی به اسلام گرویده است. تستری اعین را سنی میداند و به تبع او فرزندانش هم سنی بوده و سپس جمعی از آنان شیعه شدهاند.[۴]
ابن ندیم در الفهرست زراره را بزرگترین عالم شیعه در فقه، حدیث، کلام و شناخت مذهب تشیع دانسته است. نجاشی در رجال خود وی را بزرگ و استاد شیعیان در زمان حیاتش معرفی میکند، که قارِی قرآن، فقیه، متکلم، شاعر و ادیب بوده و تمام خصائص دین و مزایای فضیلت در او جمع شده بود و راستگو، مورد اعتماد و در زمان خویش بر همه اصحاب مقدم بود.
وی از جمله اصحاب اجماع است، که از نظر دانشمندان شیعه هر چه روایت کند، راست و درست است. امام جعفر صادق(ع) او را از برترین اصحاب خود برشمرده است.
گرچه زراره تألیفات فراوانی داشته، اما در آثار رجالی، تنها نام یکی از آاثار او، کتاب الاستطاعة والجبر والعهود، ذکر شده است و به نام دیگر آثار او اشارهای نشده است.[۵]
طبق نقل کتاب معجم رجال الحدیث، بیش از دو هزار و نود و چهار روایت از طریق زراره به ما رسیده است و طبق نقل کتاب مفتاح الکتب الاربعة، روایاتی که به مباشرت ازمعصومین در کتب اربعه دارد، هزار و دویست و پنجاه و چهار روایت است.[۶]
جمع زیادی از متکلمان شیعه در زمره شاگردان او هستند. روایت کنندگان او را بالغ بر یکصد تن نوشتهاند، از جمله: موسی بن بکر واسطی، ابان بن تغلب حریزی، حنان بن سدیر، جمیل بن دراج، هشام بن سالم، ابن بکیر، ابن مسکان، ابوخالد، ثعلبه بن میمون، علی بن عطیه، عمر بن اذنیه، محمد بن حمران، حریز، حسن بن موسی.[۷]
زراره فرزندانی به نامهای عبیدالله، عبدالله، حسن، حسین، یحیی و رومی داشت.
امام صادق(ع) در مورد این دو برادر دعا کرده و فرموده است:
برادران زراره عبدالرحمن، بکیر و حمران به غیر از مالک و قعنب تمامی از اجلاء و بزرگان هستند.[۱۵]
برادر دیگر زراره، عبدالملک است که امام صادق(ع) قبر او را زیارت نمود و برای او طلب رحمت نمود.[۱۶] فرزند عبدالملک، به نام ضریس، از ثقات روات است.[۱۷]
درباره زرراه دو دسته روایات از اهل بیت وارد شده است:
علامه حلی، در خلاصة الاقوال، درباره زراره میگوید: زراره مرد بزرگی از ما (امامیه)، در زمان خود است که بر امثال و اقرانش تقدم داشت. او قاری، فقیه، متکلم، شاعر و ادیب بوده و در او خصلت های فضل و دین جمع گردیده و در شمار موثقین شمرده شده و در آن چه نقل میکرده، راستگو بوده است.[۲۵]
نجاشی نیز، به همان گونه که از کتاب خلاصه نقل شد، زراره را تصویف نموده است، جز آن که لفظ ثقه در عبارت نجاشی ذکر نشده است.[۲۶]
شیخ طوسی در کتاب رجالش، در باب اصحاب امام موسی بن جعفر(ع) گفته: زرارة بن اعین شیبانی، در شمار موثقین به حساب آمده و از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت میکند.[۲۷]
ابوغالب زراری در رساله ای که برای فرزند فرزندش، محمد بن عبدالله، نوشته؛ درباره زراره چنین میگوید: «او چهرهای سپید گون و پیکری درشت و فربه داشت و بر پیشانیاش نشان سجود نقش بسته بود. هر روز جمعه که به قصد اداینماز از خانه بیرون میرفت، مردم در راه وی میایستادند، و از دیدار سیمای روحانی و شکوهمند وی منبسط میگشتند. او در فقه و حدیث از نام آوران رجال شیعه امامیه بود و در علم کلام نیز دستی قوی و پایهای رفیع داشت، و هیچ کس را قدرت آن نبود که در مناظره او را مغلوب سازد؛ لیکن مداومت وی به امر عبادت او را از اشتغال به کلام باز داشته بود. گروه بسیاری از متکلمین شیعه در سلک شاگردان وی به شمار رفتهاند. او هفتاد (یا نود) سال عمر کرد. از برای آل اعین فضایل بسیاری است، و آن چه در حق ایشان گفته شده، زیادتر از آن است که برای تو بنویسم ».
از ابن ابی عمیر که از بزرگان شیعه است، نقل شده که وقتی به جمیل بن دراج از بزرگان فقهاء و محدثین شیعه، گفت: چه نیکو محضری است محضر تو چه زینتی دارد مجلس افتاده تو! گفت: آری، لیکن به خدا سوگند که ما، در برابر زراره، همچون کودکان دبستانی که در نزد معلم خود باشند، بودیم.[۲۸]
بیشتر محدثین وفات زراره را در سال ۱۴۸ بعد از وفات امام صادق(ع)، به فاصله دو ماه، یا کمتر، دانسته و گفته اند که زراره به هنگام وفات آن حضرت مریض بود و به همان مرض از دنیا رفت.[۲۹] لیکن برخی از محدثین وفات زراره را در سال ۱۵۰ ذکر کرده اند.[۳۰]
اباصلت هروی : متکلم شیعی قرن دوم قمری
وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%AA_%D9%87%D8%B1%D9%88%DB%8C
اطلاعات یاران امامان | |
---|---|
نام کامل | عبدالسلام بن صالح بن سلیمان ایوب بن میسره |
لقب | اباصلت |
ولادت | حدود ۱۶۰ق - مدینه - عربستان |
محل زندگی | مدینه، نیشابور، خراسان |
وفات/شهادت | ۲۳۲/۲۳۶ق |
مدفن | کیلومتر ده جاده مشهد-فریمان |
از یاران | امام رضا (ع) |
عبدالسلام بن صالح بن سلیمان ایوب بن میسره مشهور به «خواجه اباصلت هروی» (حدود ۱۶۰- ۲۳۲ یا ۲۳۶ه.ق)از، یاران نزدیک امام رضا (ع) و از محدثین و متکلمینعصر خود بوده. او بهخاطر اجداد هراتیاش به «اباصلت هروی» معروف شده است.
اباصلت، پس از ورود امام رضا(ع) به خراسان به این ناحیه آمد و ملازم و خدمتکار حضرت بود. او راوی صریح چگونگی شهادت آن حضرت به دست مأمون عباسی و از راویان حدیث سلسلةالذهب است. وی با توجه به رخدادهای سیاسی دوران عباسیان تا هنگام وفاتش به دور از انظار زندگی میکرد. خواجه اباصلت در ۲۳۲ق یا ۲۳۶ه.ق در زمان حکومت طاهر بن عبد الله بن طاهر، در خراسان، رحلت کرد. مدفن وی در كنار جاده مشهد، فريمان در فاصله ۱۰ كيلومتري مشهد واقع شده و زائران امام رضا (ع) به زیارت قبر او هم میروند.
وی از موالی عبدالرحمن بن سَمُره قرشی بود[۱] تاریخ ولادت وی روشن نیست، لیکن از آن رو که به گفته خودش از روزگار کودکی ۳۰ سال در محضر سفیان بن عیینه (متوفی ۱۹۶ ق) بوده است، [۲] میتوان تولد او را در حدود ۱۶۰ ق تخمین زد. ابوالصلت به روایتی در مدینه زاده شد[۳] و در نیشابور اقامت گزید[۴]
او در طلب علم به نقاط مختلفی چون عراق، حجاز و یمن سفر کرد و از کسانی چون حماد بن زید، شُریک، عطاء بن مسلم، معتز بن سلیمان، عبدالرزاق صنعانی، مالک بن انس، فُضیل بن عیاض، عبدالله بن مبارک و هُشام استماع حدیثنمود. [۵]
ابوالصلت چندی در بغداد به روایت حدیث پرداخت[۶] و در روزگار مأمون به عزم جنگ به مرو آمد و چون به مجلس خلیفه وارد شد و مأمون کلام او را شنید، به او علاقمند شد و از خواصش قرار داد. ابوالصلت در رد مرجئه، جهمیه،زنادقه و قدریه میکوشید و بارها با بشر مریسی در حضور مأمون مناظره کرد.[۷]
اباصلت، محضر امام رضا(ع) را درک کرده و از آن حضرت روایت نموده است. [۸] چنانکه گفته شده در نیشابور در خدمت آن امام حاضر بوده و در سرخس نیز به دیدار وی رسیده است.[۹] او حدیث سلسلةالذهب را -که در آن توحید و نبوت و ولایت در کنار هم ضامن سعادت یک مسلمان دانسته شده است- از ورود امام رضا به نیشابور نقل میکند. اکثر روایات نحوه شهادت علی بن موسی (ع) از اباصلت نقل شدهاند.
اباصلت هروی نزد تمام رجالیان شیعه، و اکثر علمای اهل سنت مورد وثوق می باشد. بهرغم اینکه شیخ طوسی او را از عامه شمرده[۱۰] گروهی از محدثان اهل سنت، تنها بر تشیع او خرده گرفتهاند.[۱۱]
برخی از رجال شناسان همچون یحیی بن معین، عجلی، ابن شاهین و نیز نجاشی از امامیه وی را توثیق کردهاند[۱۲] حال آنکه بعضی دیگر همچون جوزجانی، نسائی، ابوحاتم رازی، عقیلی، ابن حبان، ابن عدی و دار قطنی او را تضعیف نمودهاند.[۱۳]
از میان روایت کنندگان از ابوصلت فرزندش محمد، احمد بن یحیی بلاذری، عبدالله بن احمد ابی خثیمه، ابوبکر ابن ابی الدنیا، یعقوب ابن سفیان بسوی، سهل بن زنجله، احمد بن منصور رمادی و عباس بن محمد دوری را میتوان یاد کرد.[۱۴]
ابوالصلت کتابی در باب وفات امام رضا(ع) تألیف کرده که نجاشی از آن نام برده [۱۵] و ابن بابویه از آن در عیون اخبار الرضا[۱۶] استفاده کرده است.
اینکه اخبار وفات امام رضا (ع) غالبا از ابوصلت روایت شده، نشان از آن دارد که کتاب وی در این موضوع دستکم تا قرن پنجم و حتی ششم باقی مانده بوده.
وفاتاش را ۲۳۲ یا ۲۳۶ قمری نوشتهاند. هم اکنون آرامگاهی منسوب به وی با نام خواجه اباصلت در سمت شرقی بیرون شهر مشهد وجود دارد. در قم و سمنان نیز مزارهایی منسوب به او موجود است.[۱۷] مقبره و گنبد و صحن آرامگاه خواجه در مشهد، به همّت کربلایی محمد علی درویش و با کمکهای مردمی تجدید بنا شده. برخی از اهل عرفان مثل درویش علی متوفی ۷۲۶ق.، در کنار مزار او دفن شدهاند.
|}
علی بن یقطین : متکلم شیعی قرن دوم قمری
علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > علی بن یقطین
وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%86_%DB%8C%D9%82%D8%B7%DB%8C%D9%86
علی بن یقطین ابوالحسن علی بن یَقْطین بن موسی بغدادی | |
---|---|
زادروز | ۱۲۴ق - کوفه |
درگذشت | ۱۸۲ق |
آرامگاه | عراق، بغداد |
محل زندگی | کوفه، مدینه، بغداد |
شناختهشده برای | دارای جایگاه مهم در دستگاه خلافت عباسی |
نقشهای برجسته | فقیه، متکلم |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
آثار | ماسئل عنه الصادق(ع) من الملاحم، الشاک بحضرته(ع)، مسائل عن ابی الحسن موسی بن جعفر |
ابوالحسن علی بن یَقْطین بن موسی بغدادی (۱۲۴-۱۸۲ق/۷۴۲-۷۹۸م)، محدّث، فقیه، متکلّم و از بزرگان شیعه بوده است. وی اهل کوفه، ساکن بغداد و از چهرههای برجسته شیعه معاصر با امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود. نکتۀ مورد توجه در زندگی علی بن یقطین آن است که او با وجود شیعه بودن، از وزیران حکومت عباسی و مورد اعتماد آنان بود. ابن یقطین منزلت والایی نزد ائمه و عالمان شیعه دارد. تراجم نگاران سه کتاب را به او نسبت دادهاند.
علی بن یقطین در سال ۱۲۴ق در کوفه متولد شد. از آنجا که پدرش یقطین بن موسی از شیعیان امام صادق(ع) بود، در دوران خلافت مروان بن حکم تحت تعقیب قرار گرفت و ناچار به همراه همسر و دو فرزندش (علی و عبید) از کوفه فرار کرد و روانه مدینه شد. پس از مدتی به بغداد آمد و در آغاز به دادوستد ابزار (نوعی ادویه) پرداخت.[۱]
علی بن یقطین پس از سقوط حکومت اموی و ظهور دولت عباسیان به کوفه بازگشت[۲] و به دستگاه خلافت عبّاسیان راه یافت. در دربار عباسیان، ابتدا از کارگزاران مهدی عباسی [۳] و به سِمَت دیوان امور برگزیده شد.[۴]
در زمان هادی عباسی جایگاه او در دستگاه خلافت عباسی مهمتر شد، تا آنجا که انگشتر و مُهر خلافت به دست علی بن یقطین سپرده شد[۵] و از نزدیکان هارون الرشید (درگذشت ۱۹۳ق) شد.
در شیعه بودن او تردید نیست، اما مذهب او همانند پدرش از نظر عباسیان پنهان بود. وی با امام موسی کاظم(ع) ارتباط نزدیک داشت و نزد آن امام از اعتبار بسیاری برخوردار بود.
به نظر شیعیان و بنا بر شواهد تاریخی و روایی، ورود علی بن یقطین به دستگاه خلافت با اجازه و راهنماییهای امام کاظم(ع) بوده است[۶] تا از ستمدیدگان پشتیبانی کند و یاور شیعیان باشد.[۷] از این رو بارها درباره مذهب و ارتباط او با امام کاظم(ع) به هارون الرشید بدگویی شد، ولی آسیبی به او نرسید.
علی بن یقطین که در زمان دو امام معصوم(ع) زندگی میکرد مورد تأیید و توجه آنان قرار گرفته است. گفته اندامام صادق(ع) در زمانی که وی کودک بود در حق او دعا کرد.[۸] در مورد او از امام کاظم(ع) چند حدیث بیان شده است. حضرت در مورد او فرمود:
در روایتی که شیخ طوسی نقل میکند، علی بن یقطین برخی نامهها و اموال را از طریق دو تن از شیعیان به نزد موسی بن جعفر(ع) می فرستاد و پاسخ امام(ع) را دریافت مینمود.[۱۳]
در مورد ایمان و پارسایی علی بن یقطین روایات بسیاری آمده است، از جمله اینکه امام کاظم(ع) بهشت را برای او تضمین کرده است.[۱۴]
عالمان شیعی نظیر نجاشی، شیخ طوسی، علامه حلی، ابن شهر آشوب، مامقانی و سیدابوالقاسم خویی وی را از خواصّ یاران امام کاظم(ع) شمردهاند که جایگاه والایی نزد آن امام داشته و هیچ کس سرزنشی نسبت به او گزارش نکرده است. این افراد علی بن یقطین را فردی دارای کتاب، فقیه، متکلم، ثقه، جلیل القدر و مورد اعتماد توصیف کردهاند.[۱۵]
احادیث بسیاری از علی بن یقطین در کتب اربعه روایت شده است. گزارش کتب رجالی حاکی از آن است که وی یک روایت از امام صادق(ع) و روایات بسیاری از امام کاظم(ع) نقل کرده است.[۱۶]
در کتابهای رجالی 3 کتاب از علی بن یقطین ذکر شده است که عبارتند از:
علی بن یقطین در سال ۱۸۲ق و در سن ۵۷ سالگی در بغداد و در حالی که امام کاظم(ع) در زندان هارون الرشید به سر میبرد وفات یافت. محمد امین، ولیعهد هارون بر پیکر او نماز خواند.[۱۸]
مؤمن الطاق : متکلم شیعی قرن دوم قمری
علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > مؤمن الطاق
وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%A4%D9%85%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%82
اطلاعات یاران امامان | |
---|---|
نام کامل | ابوجعفر محمّد بن علی بن نعمان بیأبی طریفة بجلی کوفی |
لقب | مؤمن طاق طاقی احول |
محل زندگی | کوفه |
وفات/شهادت | (۱۶۰ق یا پس ۱۸۰ق) |
نحوه وفات/شهادت | پس از امام صادق (ع) |
از یاران | امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام |
فعالیتهای اجتماعی | نقل روایت • مناظره |
مشایخ | ابوعبیده حذاء • سلّام بن مستنیر |
شاگردان | حسن بن محبوب • ابان بن عثمان و... |
آثار | الاحتجاج فی إمامة أمیرالمؤمنین(ع) • نظراتش بر رد خوارج • مناظرات با أبی حنیفة • الإمامة • المعرفة • الرد علی المعتزلة فی إمامة المفضول • الجمل فی أمر طلحة و الزبیر و عائشة • إثبات الوصیة • کتاب افعل لا تفعل |
ابوجعفر محمّد بن علی بن نعمان بیأبی طریفة بجلی کوفی(درگذشت ۱۶۰ق یا پس ۱۸۰ق) ملفّب به مؤمن الطاق، از شاگردان امام صادق(ع) و متکلمان شیعه در قرن دوم قمری و بنا به برخی منابع از اصحاب امام باقر و امام کاظم علیهماالسلام.
تخصص ابوجعفر احول در کلام و مناظره بیش از هر چیز بود. عناوین آثار و مناظراتی که از وی نقل شده، بیشتر جنبه کلامی دارد. با این حال مناظرات فقهی باابوحنیفه و اشعاری نیز از وی نقل شده است. برخی مخالفان او، عقائد غیر توحیدی و فرقه نعمانیه را به او نسبت دادهاند، که از سوی علمای شیعه رد شده است.
روایاتی از وی در کتب حدیثی شیعه نقل شده است علمای رجالی شیعه او را مدح یا توثیق کردهاند. احول، بی واسطه از امام صادق(ع) و با واسطه از امام سجاد و امام باقر علیهمالسلام روایت کرده است. برخی اصحاب اجماع مانند حسن بن محبوب و ابان بن عثمان از وی روایت کردهاند.
محمد بن علی، معروف به مولای احول بود که کنیۀاش ابوجعفراَحوَل و لقبش مؤمن طاق بود. مخالفینش او را شیطان طاق مینامیدند.[۱] گاهی به اعتبار انتساب به جدش نعمان، او را محمد بن نعمان نیز میگفتند.[۲]
رجالیان شیعه از تاریخ ولادت و درگذشت مؤمن طاق سخنی به میان نیاوردهاند، امّا زِرِکْلی درگذشت او را در سال ۱۶۰ق و اسماعیل پاشا بغدادی پس از ۱۸۰ق دانستهاند.[۳]
در اواسط قرن دوم قمری در کوفه زندگی میکرد. بنابر برخی احادیث از محبوبترین اشخاص در نزد امام جعفر صادق(ع) به شمار میآمد.[۴] عموی پدرش، منذر و فرزندش حسین از امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت کردهاند.[۵]
چون در طاق المحامل کوفه دکان صیرفی داشت. به او طاقی، صاحب طاق[۶] و شاه طاق[۷] میگفتند. و از آن جهت که در کارش خبرگی داشت و هر چیز تقلبی را تشخیص میداد به او شیطان طاق میگفتند.[۸] گفته شده است چون در مناظرهای بر ابوحنیفه پیروز شد، ابوحنیفه نخستین کسی بود که او را شیطان طاق نامید. و چون هشام بن حکم این را شنید، نخستین کسی بود که او را مؤمن طاق نامید.[۹]
در تاج العروس و قاموس آمده است که طاق، حصاری در طبرستان است و محمد بن نعمان در آنجا اقامت داشته داست. اما مامقانی این گفته را رد میکند و او را مقیم کوفه میداند.[۱۰] مامقانی درباره وجه تسمیه وی به شیطان طاق میگوید:
شیخ طوسی در الفهرست او را متکلمی حاذق دانسته که در بحثها و مناظرات حاضر جواب بوده است.[۱۲] در مناظره مردی از اهل شام که امام صادق علیهالسلام او را در هر بحثی به یک نفر ارجاع داد، در کلام به وی حواله شد.[۱۳]مناظرات و گفتوگوهای وی با ابوحنیفه مشهور است.[۱۴] طبرسی در الاحتجاج[۱۵] و خود او در کتاب مناظرات با أبی حنیفه آنها را گردآوردند.[۱۶]
پس از شهادت امام صادق(ع)، نعمان بن ثابت، به مؤمن طاق گفت: امامَت مُرد! او جواب داد: «أما امامک فمن المنظرین الی یوم الوقت المعلوم»: ولی امام تو تا روز معلومی - که خداوند تعیین نموده - زنده خواهد بود.[۱۷]
در بعضی اخبار آمده در امامت حضرت صادق(ع) با زید بن علی بن حسین[۱۸] مناظره و او را مجاب کرد.[۱۹] مناظرتی از وی با ابوحنیفه[۲۰] ابن ابی خدره[۲۱]، ضحاک شادی از خوارج[۲۲]، ابن ابی العوجاء و...[۲۳] نیز نقل شده است.[۲۴]
او علاوه بر کلام، در فقه، حدیث نیز تبحر داشته است.[۲۵] مناظرهای از وی با ابوحنیفه درباره طلاق[۲۶] و متعه گزارش شده است.[۲۷]
شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق[۲۸] و امام کاظم[۲۹] معرفی کرده است. ابوجعفر احوال از امام صادق(ع) بدون واسطه[۳۰] و با واسطه راویانی مانند ابی عبیده حذاء[۳۱]، زکریا نقاض[۳۲] و سلّام بن مستنیر[۳۳] روایت کرده است. او دو واسطه (سلام بن مستنیر و ثویر بن ابی فاخته)از امام سجاد(ع)[۳۴] و با واسطه ضریس[۳۵] و سلام بن مستنیر[۳۶] از امام باقر(ع) نیز حدیث نقل کرده است.
حسن بن محبوب[۳۷]، ابان بن عثمان[۳۸]، محمد بن سنان[۳۹] و یونس بن عبد الرحمن[۴۰]ابوالفضل مکفوف[۴۱] ابن اذینه[۴۲] و دیگران[۴۳] از وی روایت کردهاند.
روایات وی محدود است به گفته آیت الله خویی در معجم رجال الحدیث، نام وی در ۱۲ روایت ابوجعفر احول[۴۴] و در ۱۴ مورد محمد بن نعمان ذکر شده است.[۴۵] احادیث وی در کتب اربعه، وسائل، بحار الأنوار و دیگر کتب حدیثیشیعه آمده است.
روایات منقول از وی در زمینه اعتقادات (امامت و فضائل امام علی(ع))[۴۶] فقه[۴۷] و اخلاق[۴۸] است.
علمای رجالی شیعه مؤمن طاق را مدح و توثیق کردهاند. نجاشی او را مدح کرده است.[۴۹] و شیخ طوسی با عبارت ثقة از او یاد کرده است[۵۰] از عظمت مقام و جلال او زیادی روایات در مدحش یاد میکند. کشی دو در ذم او نقل کرده است که به گفتۀ خوئی علاوه بر ضعف سندی دلالتی بر ذم مؤمن طاق ندارند.[۵۱]
از امام صادق(ع) سفارشهایی در زمینه تقیه[۵۲] محبت اهل بیت، پرهیز از مراء، جدال[۵۳] و... مؤمن طاق نقل شده است. ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول آنها گردآوردی شده است.[۵۴]
مناظره مؤمن طاق با ابوحنیفه
|
ابوحنیفه: آیا به رجعت اعتقاد داری؟
|
مؤمن طاق: بلی.
|
پس پانصد اشرفی به من قرض بده که در رجعت برگشتم به تو پس میدهم.
|
قبول دارم به شرط اینکه برای من ضامنی بیاور که وقتی به دنیا برمیگردی به شکل انسان برگردی. میترسم که رجعت تو به شکل غیر انسانی باشد و من تو را نشناسم و نتوانم وجهم را از تو دریافت کنم.»[۵۵]
|
مخالفان مؤمن طاق علاوه بر نسبت شیطان طاق، او را سرسلسله فرقه نعمانیه یا شیطانیه دانستهاند و برخی عقاید غیرتوحیدی را به او نسبت دادهاند.[۵۹] از جمله:
شهرستانی در کلامی ابتدا او را از خواص امام باقر(ع) معرفی میکند و علم و دانش وی را از آن حضرت میداند و به همین دلیل میگوید که انتساب نظریات مشبهه به محمد بن نعمان نادرست است. اما خود، عقاید مشبهه و غیر توحیدی را به وی نسبت میدهد و از جمع بندی این مطالب به غرضی که از معرفی فرقه نعمانیه (شیطانیه) دارد، میرسد.[۶۲]
ابن حزم از وی با نام محمد بن جعفر بن نعمان[۶۳] به عنوان یکی از متکلمان شیعه نام میبرد.[۶۴] که در کتاب الامامه گفته است آیه ۴۰ سوره توبه در قرآن نیست.[۶۵]
اما علمای شیعه این نسبتها را رد میکنند. نجاشی گفته است چیزهایی به وی نسبت میدهند که درست نیست.[۶۶] مامقانی نیز انتساب او به طبرستان و ارتباطش با شیطانیه را رد میکند. محسن امین در اعیان الشیعه میگوید ابن حزم که نام ایشان را نمیداند چگونه احوال او را میشناسد.[۶۷] او فرقه شیطانیه را اسم بیمسمایی میداند که حتی در زمان خود نویسنده هم وجود خارجی نداشته است.
مرزبانی در کتاب الشعرا قصیدهای را از مؤمنِ طاق نقل میکند که برخی از ابیات آن چنین است:
|
از سرودههای وی:
|
سیری در زندگی مؤمن طاق؛ شاگرد ممتاز امام محمد باقر و امام صادق: نویسنده: محمدرضا عطایی، ناشر: مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی الشمس، ۱۳۷۶ش.
هشام بن سالم جوالیقی : متکلم شیعی قرن دوم قمری
علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > هشام بن سالم جوالیقی
اطلاعات یاران امامان | |
---|---|
نام کامل | هشام بن سالم جوالیقی جعفی |
لقب | علاف |
نسب | ابومحمد |
محل زندگی | کوفه |
از یاران | امام صادق و امام کاظم علیهما السلام |
مشایخ | ابوبصیر، ابو حمزه ثُمالی، ابوخالد کابلی، ابن ابی یعفور،ابان بن تَغْلِب، ابان بن عثمان، زراره و... |
شاگردان | ابن ابی عُمَیر، ابن محبوب، ابن مسکان، بَزَنطی، حماد بن عثمان، صفوان بن یحیی و... |
آثار | کتابهایی در حج، تفسیر و معراج |
هشام بن سالم جوالیقی جعفی، از شاگردان امام صادق(ع) و نیز اصحاب امام کاظم(ع). تخصّص او در علم کلام بیش از فقه بود. امام صادق(ع) در برخی مسائل کلامی مانند توحید به او ارجاع میداد. او بیواسطه و با واسطه از امام صادق(ع) روایت کرده و نامش در سلسلسه سند ۶۶۳ حدیث در کتب حدیثی شیعه آمده است که در میان مشایخ او و روایانی که از او روایت کردهاند، نام برخی از اصحاب اجماع دیده میشود. هشام پس از شهادت امام صادق(ع)، در ترویج امامت امام کاظم(ع) نقش بسزایی داشت و از آن حضرت نیز روایت کرده است. از وی آثاری نیز نقل شده است که مشهورترین آنها کتابی درباره معراج است. برخی آراء خاصی در توحید به هشام نسبت دادهاند؛ اما نجاشی و آیت الله خوئی او را ثقه دانستهاند.
هشام، خدمتکار بشر بن مروان و از اسیران جوزجان بود.[۱] شیخ طوسی از وی با کنیه ابومحمد و غلام جعفی یاد کرده است.[۲] به او جوالیقی و علاف نیز میگفتند.[۳]
شیخ طوسی او را در شمار اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) آورده است.[۴] بر پایه روایتی هنگامی که پس از شهادت امام صادق(ع) عبدالله افطح ادعای امامت کرد. هشام بن سالم و مؤمن طاق از او درباره زکات پرسیدند و با پاسخ وی دچار تردید شدند. هشام با برخوردی که با امام کاظم(ع) داشت، تردیدش برطرف شد و امامت آن حضرت را در بین خواص اصحاب امام صادق(ع) تبلیغ میکرد. این کار او سبب شد اطراف عبدالله افطح خلوت شود؛ بنابراین عبدالله کسانی را گماشته بود تا او را کتک بزنند.[۵]
هشام از امام صادق[۶] و امام کاظم علیهماالسلام روایت کرده[۷] و نام او در اسناد ۶۶۳ حدیث در کتابهای حدیثی شیعه آمده است.[۸] وی از راویانی مانند ابوبصیر، ابو حمزه ثُمالی، ابو خالد کابلی، ابن ابی یعفور، ابان بن تَغْلِب، ابان بن عثمان و زراره[۹] روایت کرده است. او از سلیمان بن خالد ۹۹ روایت نقل کرده[۱۰] و راویانی چون ابن ابی عُمَیر[۱۱]، ابن محبوب، ابن مسکان، بَزَنطی، حماد بن عثمان و صفوان بن یحیی از او روایت کردهاند.[۱۲]
مناظرهای میان مردی از اهل شام و امام صادق(ع) در گرفت. امام او را در هر بحثی به یک نفر ارجاع داد و در بحث توحید به هشام بن سالم حواله داد.[۱۳] از وی مناظراتی با محمد بن بشیر پیشوای بشیریه و دیگران گزارش شده است.[۱۴] وی همچنین در موضوع امامت[۱۵] و فقه تخصص داشت.
صورت داشتن خدا؛ سمعانی و ابوالحسن اشعری فرقهای به نام هشامیه را به هشام بن حکم و هشام بن سالم منسوب میکنند. و گفتهاند که هشام بن سالم خدا را به صورت انسان میپنداشته است البته به صورت نوری که میدرخشد و دارای حواس پنجگانه است.[۱۶] در برخی کتب روایی نیز چنین نسبتهایی به او داده شده است[۱۷] نجاشی با عبارت «ثقة ثقة» از او یاد کرده است[۱۸] و آیت الله خوئی برخی روایاتی را که بر نکوهش او دلالت دارند، از نظر سند ضعیف میداند.[۱۹]
برخی روایات از اختلاف وی و هشام بن حکم در برخی مباحث توحید و صفات خدا خبر دادهاند.[۲۰] گفته شده است برخی مانند محمدتقی سبحانی معتقد است نظریه هشام بن سالم که خدا صورت دارد، در برابر نظریه هشام بن حکم است که خدا را جسم می دانسته است. نه در کنار آن.[۲۱]
استطاعت: ابوالحسن اشعری به هشام بن سالم نسبت میدهد که وی استطاعت را پیش از فعل و آن را جسم و جزئی از انسان میدانسته است.[۲۲]
هشام بن حکم اصلی داشته است که گروهی آن را روایت کردهاند. ابن ابی عمیر از آن خبر داده است.[۲۳]همچنین کتابهایی در حج، تفسیر و معراج از او گزارش شده است.[۲۴] گفته شده است مشهورترین اثرش کتابی درباره معراجاست.[۲۵]
هشام بن حکم : متکلم شیعی قرن دوم قمری
وبسایت: http://fa.wikishia.net/view/%D9%87%D8%B4%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%DA%A9%D9%85
علمای شیعه > متکلمان شیعه > متکلمان شیعه قرن 2 قمری > هشام بن حکم
هشام بن حکم | |
---|---|
زادروز | ؟ - واسط |
درگذشت | ۱۷۹ق |
محل زندگی | کوفه، واسط |
نقشهای برجسته | متکلم، راوی حدیث |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق و امام کاظم (ع).شیعیان و بسیاری از دانشمندان اهل سنت او را به لحاظ علمی ستودهاند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور، و دریافت جوایز متعدد از هارون الرشید را گواه این مدعا دانستهاند.
کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است[۱]. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است[۲]. بیشتر شرححالنویسان از او با عنوان مولی (به معنای فرد غیرعرب که تحت حمایت یک قبیله عرب است) یاد کردهاند، اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانسته[۳] و عربی بودن نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آوردهاند. از معتقدان به ولاء،برخی او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت دادهاند.
کشّی به نقل از فضل بن شاذان، نوشته است که هشام اصالتا کوفی و محل تولد و رشد و نمو او واسط است[۴] به گفته کشّی، فضل بن شاذان خانه هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانهاش نزدیک قصر وضّاح بوده[۵]. درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباسفروش بوده است[۶].
برای هشام برادری به نام محمد در کتاب های علم رجال ذکر شده که از راویان حدیث بوده و محمد بن ابی عمیر از وی روایت کرده است[۷]. همچنین از دو فرزند وی، به نام های حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی درباره امامت کتابی داشته و مجالس مناظرهای از وی حکایت شده است[۸].
هشام از نظر گرایشهای فکری و مذهبی به فرقههای گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، میتوان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد.[۹]
بنابر برخی منابع، شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولا روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیا از اینکه وی شاگرد شخصی دهریمسلک بوده، نمیتوان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت. ثالثا صِرف وجود مشابهتهایی میان دیدگاههای آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست[۱۳].
مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم میشوند: روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش.
روایات ستایش، از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهمالسلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایت اهل بیت و اثباتکننده بطلان دشمنان آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است[۱۶]. او بنده خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است[۱۷]. هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است[۱۸]. امام صادق به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح القدس خواهی بود[۱۹].
از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیهالسلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام فرمانبرداری نکرد و ادامه مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید[۲۰].
به این روایات پاسخهای متعددی داده شده است، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده و هشام در دوران مهدی عباسی از امام کاظم (ع) کسب اجازه کرده بود[۲۱].
پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمیشده است. هشام خود گفته است: «مثلی لاینهی عن الکلام»[۲۲] و امام صادق به وی فرموده است: مِثلُکَ فلیکلم الناس (ترجمه: مانند تویی باید با مردم سخن گوید.) [۲۳]افزون بر اینها، اگر این امر صحت داشت، امام رضا و امام جواد برای او طلب رحمت نمیکردند[۲۴].
هشام بن حکم از برجستهترین چهرههای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام که خود به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است، گفت:
علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستودهاند؛ حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظره دیگران، و دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست[۲۶]. وقتی پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی بن خالد برمکی، تنها ۲ نفر را شایسته این کار دانست؛ هشام بن حکم و ضرار[۲۷].
هشام بن حکم از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده و صاحب آثاری در آنهاست. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است[۲۸]. شهرستانی در صحت انتساب برخی اتهامها به وی، تردید کرده و نوشته که هشام در اصول و مبانی، صاحب اندیشهای عمیق بود هرگز نمیتوان از مباحثاتش با معتزله چشم پوشید[۲۹].
بنابر برخی اقوال، هشام رویکردی انتقادی به فیلسوفان داشته. نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتا مستلزم آشنایی وی با اندیشههای آنان بوده است[۳۰].
هشام در علوم نقلی ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده، اثر اوست[۳۱]. حجیت خبر متواتر، استصحاب و اجماع، از آرای اصولی اوست[۳۲].
درباره استادان هشام، اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم بن صفوان دانستهاند[۳۳]. هشام مدتی طولانی در درس امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و شاگرد ایشان بوده. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری میخواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفتهای، تصریح میکرد که از خود شما آموختهام[۳۴]. بسیاری از عقاید و اندیشههای هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم سازگار است و این هماهنگی، نشاندهنده سرچشمه این اندیشههاست.
از جمله شاگردان هشام این اشخاص بودهاند:
شخصیتهای برجستهای نظیر ابواحمد محمد بن ابی عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط بن صالح بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده و شاگردان وی در نقل روایت شمرده شدهاند.[۴۲] در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بودهاند.[۴۳]
هشام در فن مناظره چیره دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمرو بن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله، عبدالرحمان بن کیسان (ابوبکر اصم بصری) (متوفی ۲۰۰)،ابوالهذیل علاف (متوفی ۲۳۵)، و نظّام (متوفی ۲۳۱).[۴۴]
هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفت زده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته گفته است «این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند».[۴۵] علاوه بر آن، شرکت او در مناظرههای فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود.[۴۶]
اندیشههای کلامی هشام را در پنج بخش میتوان بررسی کرد: خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، پیامبرشناسی، امامت.
بر اساس برخی گزارشها، هشام به ضروری بودن معرفت و شناخت خدا باور داشته است.[۴۷] به نوشتۀ ابوالحسن اشعری، [۴۸] همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراریاند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است.[۴۹]
دربارۀ اثبات وجود خدا، ابن بابویه در التوحید[۵۰] از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش، پیدایش و ویژگیهای جسمانیاش، بر وجود خدا استدلال کرده است.
به اعتقاد هشام، از راه اعراض بر وجود خدا نمیتوان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال میشود باید ضروری باشد نه استدلالی.[۵۱]
بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص میتوان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی میداند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات میشمارند – مخالف است. این مطلب در خصوص علم، به صراحت از او گزارش شده است.[۵۲] تعبیر عالم بعلم در سخن شهرستانی[۵۳] به دیدگاه وی اشاره دارد. بر اساس گزارشی از هشام، وی در مورد علم، اراده، خلق، بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانیاند و نه غیر آنها و نه بعض آنها.[۵۴]
در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت میشود که وی به حدوث علم باور داشته است.[۶۱] از برخی گزارشها نیز میتوان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود میشود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل میشود.[۶۲]
در منابع، دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است.[۶۳]
از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ ثُمَّ جَعَلْنَاکمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْ ضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ (ترجمه: آنگاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار میکنید.)[ یونس–۱۴] و همچنین آیۀ الْآنَ خَفَّفَ اللَّـهُ عَنکمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفًا (ترجمه: اکنون خدا بر شما تخفیف داده و معلوم داشت که در شما ضعفی هست.)[ انفال–۶۶] [۶۴]
برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلی، [۶۵] اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کردهاند، بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفتهاند.[۶۶]
تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شدهاند.[۶۷]
بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است.[۶۸]
دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشتهاند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیماند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی میدانند.[۶۹] گروهی بر آناند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیهالسلام بوده است.[۷۰] برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام بن سالم جوالیقی دانستهاند.[۷۱]
هشام بن حکم در جهان شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده میشود، تناهی عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست.[۸۰]
از دیگر مباحث جهان شناختی که اهمیت به سزایی در اندیشههای هشام بن حکم دارد، مسئلۀ جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر، [۸۱] از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق دارند و اعراض، صفات اجساماند که جز در آنها موجود نمیشوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمیایستند.
دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیدهاند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است.[۸۲]
دربارۀ برخی از پدیدههای طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است.[۸۳] اشعری[۸۴] از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی میشود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.
هشام در مورد جن با معتزله هم رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است.
دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (ترجمه: از شرّ وسوسه گر نهانی)[ ناس–۴] و الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (ترجمه: آن کس که در سینههای مردم وسوسه میکند)[ ناس–۵] ، شیطان را موجودی وسوسه گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه میکند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود.[۸۵]
هشام انسان را غیرجسمانی میدانست. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است.[۸۶] افزون بر این، شیخ مفید در المسائل السّرویه، [۸۷] در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب، سکون، حرکت، اتصال، و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام بن حکم شمرده است.[۸۸]
هشام بن حکم به جاودانگی انسان نیز باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده، بر اینکه اهل بهشت در آن جاوداناند، استدلال کرده است.[۸۹]
دربارۀ دیدگاههای هشام راجع به جبر و اختیار، گزارشهای متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانستهاند.[۹۰] ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی، [۹۱] این سخنان را بیاعتبار دانستهاند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود میکنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است.[۹۲]از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر این که وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد.[۹۳]
بر اساس گزارش اشعری، [۹۴] جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری میدانسته است؛ از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیقتر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمیتوان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین الامرین قابل حمل است.[۹۵]
موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمیپذیرد. به گفتۀ شهرستانی، [۹۶] ارکان استطاعت از نظر هشام عبارتاند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری، [۹۷] هشام ارکان استطاعت را پنج چیز میدانسته است: صحت (سلامت)، امنیت یا باز بودنِ راه، مهلت زمانی داشتن، ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق مییابد مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام میشود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی است)، و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق میپذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج ـ که در روایات نیز آمده ـ برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا میشدند.[۹۸]
بر اساس گزارشهای رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی میکند و وحی یکی از تفاوتهای پیامبر و امام است.[۹۹]
بر اساس نوشتههای اشعری[۱۰۰] و بغدادی، [۱۰۱] هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمیدانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه میسازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.
بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمیتوانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد.[۱۰۲] از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام الزام خصم گفته باشد.[۱۰۳] بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آن چه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار مینماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کردهاند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداختهاند.[۱۰۴]
ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام اموری را که خارق عادت نامیده میشود، به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده میشود.[۱۰۵] بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارشها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است.[۱۰۶] این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده میشوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را از ائمه، به ویژه امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام، نقل کرده است.[۱۰۷] دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده میشود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده میشود. لذا، ساحر نمیتواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند.[۱۰۸]
موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را میتوان تقریری از برهان مدنی بالطبع بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظرهای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، مهمترین وجوه ضرورت نبوت است.[۱۰۹]
هشام از جمله بزرگترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان همت گماشت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد.[۱۱۰]
هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت.[۱۱۱] همۀ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسانها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک میکند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور میسازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچگاه حجتهای الهی از میان نمیروند، اشاره کرده است.[۱۱۲]
از دیدگاه هشام میتوان صفات و ویژگیهای امام تقسیم میشود به ویژگیهای نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارتاند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن.[۱۱۳] حتی قاضی عبدالجبار درالمغنی[۱۱۴] هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفتهاند. البته متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ دادهاند.[۱۱۵]
هشام بن حکم دربارۀ ویژگیهای شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند: «معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟» پاسخ داد که از امام صادق از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند میفرماید: وَمَن یعْتَصِم بِاللَّـهِ فَقَدْ هُدِی إِلَیٰ صِرَ اطٍ مُّسْتَقِیمٍ (ترجمه: و هر کس به خدا تمسک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.)[ آل عمران–۱۰۱] [۱۱۶]
افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلتهای نفسانی که موجب گناه میشوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده میشود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است.[۱۱۷]
هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده است، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است.[۱۱۸] دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است.[۱۱۹] تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی[۱۲۰] و شهرستانی[۱۲۱] بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری[۱۲۲] سخن از عصمت از سهو و اشتباه است.
ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است[۱۲۳] و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزهها و معارف دینی ممکن نیست.
از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمییابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی میگردد[۱۲۴] و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع میشود[۱۲۵] و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لَّا یهِدِّی إِلَّا أَن یهْدَیٰ... (ترجمه: پس، آیا کسی که به سوی حق رهبری میکند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمینماید مگر آنکه [خود] هدایت شود؟...)[ یونس–۳۵] شاهد آورده است.[۱۲۶]
از دیگر ویژگیهای امام این است که باید شجاعترین و سخیترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است.[۱۲۷]
بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، جانشینان پیامبر، حجتهای الهی بر خلق، دوازده نفرند که به تعبیر خود پیامبر «اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد ».[۱۲۸] هشام بن حکم در اثبات امامت علی(ع)، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشتهاند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی(ع)، پیشوای خویش را منصوص و معصوم میدانستهاند. فقط شیعهادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به صراحت از هشام گزارش شده است.[۱۲۹]
هشام در پاسخ به این پرسش که چرا علی(ع) را بر ابوبکر برتری میبخشد، وجوه برتری ایشان را به تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلت هاست و ابوبکر واجد هیچ یک از آنها نیست، پس علی(ع) برتر است.[۱۳۰]
هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار ـ که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال میشود ـ بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است.[۱۳۱]
هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است[۱۳۴]. در کتابهای رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رساله وی نام برده شده، ولی هیچ یک از آنها در دسترس نیست. تعدد موضوعی این آثار، گواه جامعیت علمی اوست.
کتاب «اختلاف الناس فی الامامة» او، شالوده کتاب فرق الشیعه حسن بن موسی نوبختی است[۱۳۵].
دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش در دست است. نخستین گزارش از ابن بابویه است. وی[۱۳۶] جریان مناظرۀ هشام را با ضرار بن ضبی و عبدالله بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده است. به نوشتۀ وی، در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگیهای ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود. آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «صاحب القصر امیرالمؤمنین». هارون الرشید که مخفیانه مناظره را میشنید، دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز که از خشم هارون آگاه شد، به بهانهای از مجلس بیرون رفت و به سمت کوفه گریخت. و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیهالسلام، رفت. وی در آنجا به شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.
دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی علیه السلام را مفروض الطاعه معرفی کرده، در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی (ع) در این زمان نیز واجب الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت میکنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن شرف درگذشت.[۱۳۷]
در گزارش دوم،[۱۳۸] داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی بن خالد برمکی در مورد اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، 2 ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.
با توجه به این روایتها، سال وفات هشام را – که دبارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد – میتوان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی،[۱۳۹] وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون الرشید، در کوفه درگذشته است. به نظر میرسد که این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. پس، این ادعا که وی اندک زمانی پس از سقوط برامکه و در زمان خلافت مأمون عباسی (ﺣﻜومت: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته است،[۱۴۰] یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد از دنیا رفته است،[۱۴۱] از وثاقت برخوردار نیست.
حسن بن موسی نوبختی
علمای شیعه > فیلسوفان شیعه > فیلسوفان شیعه قرن 3 قمری > حسن بن موسی نوبختی
حسن بن موسی نوبختی | |
---|---|
استادان | ابو سهل نوبختی |
شاگردان | ابوعثمان دمشقی اسحاق بن حنین ثابت بن قره |
نقشهای برجسته | متکلم فیلسوف نخستین نویسنده مسلمان در ملل و نحل |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
آثار | فرق الشیعه الآراء و الدیانات التنزیه و ذکر متشابه القرآن و آثار دیگر. |
خویشاوندان | ابو سهل نوبختی |
ابو محمد حسن بن موسی نَوبَختی، از متکلمان و فلاسفه امامیه قرن سوم و چهارم قمری. او از نخستین دانشمندان مسلمانی است که درباره ملل و نحل کتاب نوشتهاند. نوبختی در دوره غیبت، با گرایشهای فلسفی و آگاهی از اصول و مبانی اعتقادی فرقههای گوناگون، استدلالهای عقلی را در تحکیم مبانی اعتقادی امامیهبهکار گرفت. وی با متکلمان معتزلی و امامی مشهوری چون ابوعلی جبائی، ابوالقاسم بلخی، محمد بن عبدالله بن مَمَلک اصفهانی و ابن قبه رازی، مناظره داشته است.
نوبختی آثار متعددی نگاشت که برخی از آنها تا قرن هفتم هجری قمری موجود بوده است؛ فرق الشیعه تنها اثری است که از او بر جای مانده است.
خاندان نوبختی از خاندانهای سرشناس امامی در دوره غیبت صغری بودند که ریشۀ ایرانی داشتند و افزون بر شهرت علمی، مناصب مهمی را نیز در دستگاه خلافت عباسی بر عهده گرفتند.[۱]
حسن بن موسی از طرف مادر منتسب به خاندان نوبختی است و ابو سهل نوبختی، متکلم نامدار امامیه، دایی او است.[۲] در اینکه پدر وی از خاندان نوبختی بوده یا فرزند وی تنها به سبب انتساب مادر به نوبختی اشتهار یافته است، اطلاعی در دست نیست.[۳]
سال ولادت و وفات نوبختی نیز معلوم نیست. ابن ندیم تاریخ وفات او را در الفهرست خود آورده بوده[۴] اما در نسخههای موجود کتاب، این عبارت ساقط شده است. با توجه به اینكه نجاشی[۵] زمان زندگی نوبختی را پیش و پس از سال ۳۰۰ یاد کرده، میتوان حدس زد که وی در دهۀ نخست قرن چهارم زنده بوده است.
مهمترین استاد نوبختی، دایی او، ابو سهل نوبختی بوده است که از دانشمندان و متکلمان نامدار شیعی به شمار میرود.
نوبختی صاحب حلقه درسی مهمی در کلام و فلسفه گردید. جمعی از ناقلان کتابهای فلسفی، مانند ابوعثمان دمشقی، اسحاق بن حنین و ثابت بن قره، نزد او شاگردی کردهاند.[۶]
از عناوین کتابهای وی برمیآید که با متکلمان معتزلی و امامی بزرگ و مشهور معاصر خود، مانند ابوعلی جبائی، ابوالقاسم بلخی، محمد بن عبدالله بن مَمَلک اصفهانی و ابن قبه رازی، مناظره داشته است. برای نمونه، نجاشی به کتابی از وی اشاره کرده که در آن مجالس خود را با ابوالقاسم بلخی گرد آورده است.[۷]
نوبختی را در زمرۀ جریان فکریای شمردهاند که در عهد غیبت، با گرایشهای عقلی و فلسفی و آگاهی ازاصول و مبانی اعتقادی فرق گوناگون و آشنایی با جهان بینی معتزله، استدلالهای عقلی را در تحکیم مبانی اعتقادی امامیه به کار گرفتند.[۸]
از برخی شواهد پیداست که او به اصول مکتب معتزلی بغداد متمایل بوده است. نوشتۀ ابن ندیم که میگوید شیعه و معتزله هر کدام او را از خود میدانستند،از همین روست. با این همه، نباید در امامی بودن او تردید کرد، چنانکه ابن ندیم نیز بر همین موضوع تأکید ورزیده است[۹] که وی را امامی مذهب و نیکواعتقاد معرفی کرده[۱۰] و از متکلمان شیعۀ امامیه بهشمار میآورد.
نوبختی در موضوع جبر و تفویض، اعتقادی همانند هشام داشته، چنانکه کتابی در تأیید نظر او در این باره نوشته است[۱۱] نجاشی و طوسی از نوبختی با عنوان شیخ متکلم امامیه و کسی که در زمان خود دیگران برتری داشته، یاد کردهاند.[۱۲] و ابن ندیم او را متکلّمی ثقه و فیلسوف خوانده است.[۱۳]
ابنطاووس نیز با مطالعۀ برخی کتابهای او، وی را آگاه به علم نجوم و علوم نظایر آن شمرده است.[۱۴]
آقا بزرگ کتابشناس مشهور شیعه، او را نخستین دانشمند مسلمان میداند که درباره ملل و نحل و آراء و فرقهها کتاب نوشته است. دیگر کسانی که در این زمینه چیزی نوشتهاند، همگی پس از او بودهاند.[۱۵]
برای وی بیش از 40اثر یاد شده که همگی جز کتاب فرق الشیعه مفقود شدهاند. به تصریح ابن ندیم[۱۶] نوبختی به خط خود چیزهای بسیاری نوشت و تقریباً همۀ آثار وی در زمینۀ فلسفه وکلام، بوده است.[۱۷] کتاب مشهور و موجود او در موضوع فرقهشناسی مذهبی، فرق الشیعه ، از منابع مهم و دست اول در مطالعۀ فرقههای شیعه و معرفی چگونگی انشعاب و عقاید و آداب آنها است و تا کنون اعتبار خود را حفظ کرده است. نوشتههای وی بنا بر فهرست ابن ندیم، عبارتند از:
جز فرق الشیعه، هیچ یک از آثار نوبختی برجای نمانده، اما برخی از آثار او تا قرن هفتم موجود بوده است و علمای قدیم از آنها نقل کردهاند.[۶۵]
نجاشی الآراء و الدیانات را به عنوان کتاب بزرگی که دربردارندۀ علوم بسیاری است ستوده و یادآور شده که این کتاب را بر استادش، شیخ مفید، قرائت کرده است.[۶۶]
همچنین ابن طاووس در قرن هفتم، کتاب الآراء و الدیانات، استدراک نوبختی بر ردّیۀ ابوعلی جبائی بر منجمان و الردّ علی بطلمیوس فی هیئة الفلک و الارض وی را، در اختیار داشته است.[۶۷] نام کتاب اخیر در متن چاپی، به «الرصد علی بطلمیوس» تصحیف شده است.[۶۸]
مسعودی[۶۹] ابن جوزی[۷۰] و ابن ابیالحدید،[۷۱] در آثار خود، به مطالبی از کتاب الآراء و الدیانات اشاره کردهاند که آن نام نوبختی به حسین بن موسی تصحیف شده است.[۷۲]
خطیب بغدادی، ذهبی و ابن جوزی به کتاب الردّ علی الغلاة اشاره و از آن نقل کردهاند.[۷۳]
ابن شهرآشوب نیز به مطالبی از کتاب الامامة[۷۴] و کتاب دیگری از او[۷۵] که احتمالاً کتاب التنزیه و ذکر متشابه القرآن بوده، استناد جسته است.